البته من از همان اول هم خواننده نداشتم. ولی دل ام به همان پنج- شش تا کامنت، یا در اغلب موارد سه-چهار تا کامنت خوش بود؛ چون به اندازه ای که در خور حجم بلاگ بازی من باشد بود. (جمله را!!!) ولی الان خیلی وقت می شود که تعداد کامنت ها از یکی- دوتا بیشتر نمی شوند که یکی اش حتماً خودم ام که با اشتیاق در یک کامنت جدا جواب می نویسم برای آن یکی کامنت که مجموع مان بشود دو تا. از وقتی که گودر پایتخت اینترنت شده، همه اهالی بلاگستان هم جمع کرده اند رفته اند، و اوووووَه چی بشود یکی برگردد و سر بزند به قوم و خویش های ده. این بلاگ بغلیِ ما آقا مصطفی یه پستی این دفعه آخر که آمد بلاگستان نوشت و رفت که خیلی این حسِ دور بودن از پایتخت را در من قوی کرد. البته احتمالاً به این خاطر که من واقعاً ساکن پایتخت نیستم، نیست؛ به خاطر این که تنبل ام و چون تنبل ام در زندگی واقعی ام پا نمی شوم بروم پایتخت، است. (جمله بندی خدا) شاید هم به این خاطر نیست؛ به خاطر این است که این جا حس مکان دارد اما گودر مثل خوابگاه می ماند که هیچ فرقی بین اتاق ها نیست و یک جورایی آدم را یاد سکانس اول آن فیلم خفقان کننده ی روسی سال های قبل از فروپاشی می اندازد، همان که دو تا هم اتاقی اند در بلاروس درس می خوانند که یکی اشان احمق و خودخواه است و می خواهد به هر قیمتی سقط جنین کند و آن یکی از خود گذشته و با مَرام است و به هر قیمتی که بود به دوست اش کمک می کند و آخر سر همه چیز می بازد و می فهمَد احمق خودش است و احتمالاً بعد از آن، رفاقت و مَرام بازی در نظرش جک مسخره ای می شود (حالا اسم فیلم یادم آمد می نویسم اینجا) داشتم می گفتم ولی یادم رفت . آدم هروقت رشته کلام از دست اش رفت می تواند پیروزمندانه بپَرَد سرِ لُپِ کلام.
لُپِ کلام ما این است که من خودم را مَقنا لَچگی بر سر می بینم که این جا کنار مرغ و جوجه هایم روی پله ی اولِ بلاگ ام نشسته ام و به اهالی بلاگستان که با قطارِ گودر رفته اند دور آنقدر که حتی دود و سوت اش هم پیدا نیست فکر میکنم و به یاد حَلَبچه می افتم
و من می مانم و آنان که می آیند این جا می نویسند سوت که دیدنی نیست، شنیدنی است
هنوز در مرحله ذوق مرگم از این که اسمم توی پستته / حق با توئه ، این ماجرا ازار دهنده اس و گمونم بیشتریا بات موافق باشن خیلی وقته مردم وبلاگ همو نمیبینن / همه اش تو گودر همو میخونن / خواستم بگم من خواننده پیگیر پستاتم / کامنت کم گذاشتم اما میخونم همه رو
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteاین نوشته رو از تو کوپهی همسایهتون آقا مصطفی ورداشتم خوندم
اومدم تا اینجا که بگم باهات موافقم رفیق! منم احساس تو رو دارم نسبت به این جریان
اما خب، نمیشه خیلی چیزا رو عوض کرد فقط میشه راه خودتو تعیین کنی این وسط
هیچ جا خونه آدم نمیشه، بچسبش
موفق باشی
سلام سلام:D
ReplyDeleteاختیار داری تازشم که باعث افتخار ماست و خیلی ممنون ام ازت که این همه لطف داری... :) بله بلاگستان هم بلاگستان قدیم هر چند که هنوز سالی از این جا هم نرفته اما ما به بلاگستان عادت کردیم چه جوری نمی دانم! بازهم ممنون ازت منم پیگیر نوشته هات هستم
:) از بلاگستان
به حیاط خلوت:
ReplyDeleteسلام! راستی؟ ای ول :D
ما فکر می کنیم وقتی چیزی عوض می شه لابد باید بشه :)
ولی به نظرم در بلاگستان فارسی فرهنگ بحث و مناظره ی آزاد جای رشد داشت و اتفاقاً این فرهنگ نیاز به این رشد داره(به خصوص برای جامعه ای با شرایط جامعه ی ما که خلا این موضوع واقعاً حس می شه). متاسفانه گودر این امکان رو نداره و هر چند که می تونه جای خودش رو به عنوان ناقل سریع اخبار و مطالب مفید حفظ کنه اما داره این امکان رو خود به خود از بلاگستان فارسی می گیره.
ممنون ام که کامنت گذاشتی
:)
آره واقعا
ReplyDeleteلامسب این ریل قطار زمینهای حاصلخیز رو هم خراب میکنه
به سیاوش:
ReplyDeleteای بله:(
بله، همین است و غیر از این نیست و نکند که باشد!
ReplyDeleteما هم در این مورد چند وقت پیش اعتراضها فرمودیم. نشد که بشود.
آره میتونست خیلی محیط خوبی باشه
ReplyDeleteو خوبیش هم این بود که مطالب روی یه صفحه و یه جا جمعبندی و متمرکز میشد. همه میدونستن کی رو دارن میخونن و با کی دارن بحث میکنن اما گودر یه بلبشویی خاص خودشه درسته که برای خوندن خیلی وقت آدم رو صرفه جویی میکنه اما محیطش بیروحه و به قول تو عین خوابگاهه
مرسی که جواب دادی :-)
به سولوژن:
ReplyDeleteبله شما هم داد سخن رانده بودی پیش تر
نشد که بشود فریاد رسانی هم ندارد تا وقتی گوگل دوباره بزند رو دست خودش
:D
به حیاط خلوت:
موافق ام. راستی باعث می شود وقت اضافه بیاوریم؟ بلبشو را خوب آمدی و
ما هم مرسی :)
haaaa...!!! chi migin shoma haaa
ReplyDelete