Jun 30, 2010

این هم چه گوارا است


اگر از آتش یک روز گرم طاقت فرسا ناک تابستانی خلاص شده اید و تازه به خانه برگشته اید و دل تان می خواهد یک چیز خنک خوشمزه جگر شما را تازه کند، آن لیوانِ بزرگِ چای کم رنگی را که دیروز توی فریزر گذاشته اید تا یخ بزند، از فریزر بیرون بیاورید و بگذارید کمی یخ اش آب بشود. یک لیموی تازه بردارید (الان که دیگر لیمو ترش تو بازار نیست اما اگر یافتید که چه بهتر، ولی اگر نبود 3 تا لیموی کوچک را به کار برید). کمی از روی پوست اش را با یک رنده کوچک، ریز رنده کنید و بگذارید کنار؛ هواس تان باشد که مقدارش بیشتر از نیم قاشق مربا خوری نشود، چون شربت شما را تلخ می کند. اضافه کردن آن مثل اضافه کردن وانیل است به کیک است.
چند برگ نعناع (5،6 برگ) را ریز خورد کنید. پوست لیمو را هم به آن ها اضافه کنید. بعد خود لیمو را نصف کنید و پوستة نازک دو طرف هر شیف لیمو را از هم باز کنید و حوصله به خرج دهید که دانه های لیمو را (مثل دانه های رانی پرتغال) از هم جدا کنید؛ خیلی زمان نمی برد. پنج قاشق غذا خوری سرکة سیب و چهار قاشق غذاخوری شکر را باهم حل کنید. نیم قاشق چایخوری فلفل سیاه هم به آن اضافه کنید. اگر دانة فلفل سیاه باشد کمی خورد اش کنید تا اندازه ای که پودر نشود.
چای یخ زده را با قاشق خورد کنید تا مثل یخمک شود؛ دانه های لیمو را با آن مخلوط کنید. نعناع ها و پوست لیمو و بقیة چیز ها را هم بریزید توی لیوان چای و با قاشق به هم بزنید. برای تزئین چند برگ سالم نعناع را روی یخمک تان بگذارید تا آن جا که لیوان پُر شود، سپس بگیرید بنشینید و بنوشید که بَه بَه است و گوارااا
:) بعد اگر مورد پسندتان واقع شد دعا به جان ما کنید تا زودتر تر دفاع کند

هوپـــــــــــا مارااادوناااا... هوپـــــــــا


چند دقیقه پیش یک مستندی در بارة مارادونا، اسطورة فوتبال آرژانتین از شبکة الجزیرة پخش شد که راستی باعث شد با خودم بیاندیشم که دنیا کمتر از آن چه که فکر می کنیم، بی صاحب است. وجداناً یک جاهایی خطرات فاجعه برانگیز تری از خامنه ای و صدام حسین، از بیخ گوش بشریت گذشته و اگر نمی گذشت می توانست رقوم دنیا را بیشتر عوض کند... مثلاً همین مارادونا اگر در نقش یک سیاستمداری، رهبری چیزی به دنیا عرضه می شد چه می شد؟؟...، راستی که جای شکر دارد این هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوا

تکمیلی: به نظرم یکی از نشانه های قدسی پرستی در ا.ن، تبادل علاقه بین او و آقای مارادونا است (; به خاطر این که هر دو آن ها فکر می کنند یا می کردند برگزیدگان عالم قدسی هستند که قرار است یکی شان پرچمی را در عالم اسلام برافروزد آن یکی هم پرچمی را در عالم فوتبال. هر دو شان هم تا اندازه ای موفق عمل کردند. در مورد خامنه ای که دچار جنون قدرت شده است این توهمات قدسی مآبانه جایگاهی ندارد؛ چون دقیقاً می داند چطور بر سر کار آمده است و دست اش از چه راه هایی باز است که فرمان براند و قطعاً می داند که عالم قدسی هیچ مددی به او نمی رساند که زیر خانه اش یک اورژانس مجهز و دو تا اتاق عمل حسابی کار گذاشته است.
در مورد اقتدار و اُبهت خواهی، مارادونا بیشتر به خامنه ای شباهت دارد. چرا که ا.ن اصولاً فقیر نمایی را در دستور کارش دارد و بد جور دون کیشوت خطرناکی شده است که از بد روزگار بر داستان واقعی ما سوار شده و هی گرد و خاک می کند به پا که هی می رود تو چشم ما.
در مورد هیتلر هم به نظرم هیچ صفت مشترکی بین او و مارادونا غیر از استعداد و توانایی ویژه اشان وجود ندارد هر چند که قدرت عشق بلاعوض، و عقده های درونی معزل مشترک میان تمام دیکتاتورهای جهان است اما هیتلر را حیف می دانم که با مارادونا قیاس شود، مقایسه من از این نظر قرار بود بیشتر در باب خامنه ای و صدام حسین باشد تا هیتلر و این ها
:D
اصلاً مارادونا به نظرم بیشترین شباهت را به عیدی امین، پادشاه مخلوع اُگاندا دارد. به صدام حسین هم می خورد. اتفاقاً صدام و عیدی امین در خیلی مسائل اساسی مشابه هم عمل کرده اند... آه چه الکی به درازا کشید!! به هر حال و با این اوصاف اگر چَرَند به نظرتان نمی آید، با توجه به این که مارادونا علاقة خاصی به چه گوارا و فیدل کاسترو دارد، اگر بر سر قدرت می نشست، می توانست از خامنه ای، هیتلر و ا.ن هم خطرناک تر باشد، بله و همین و بس
:&

Jun 29, 2010

مبادی آداب نمایی و کشک


از مواهب پروراندن حیا و ادب، یکی اختراع روش های طول و تفصیل بیان است در کلام و یا نوشتار و یک گام پیش رفته تر از آن، قاعده مند شدن آن روش ها است با عنوان آداب اجتماعی. این طول و تفصیل ذاتاً نقشی در تکمیل درک مخاطب از مطلب ندارند و صرفاً در جهت صرف زمان و روان مخاطب به کار می روند و روی هم رفته و ماهیتاً اضافی هستند و نه بیشتر
مثلاً فلان کارشناس ارشد در رابطه با فلان مسئله زنگ می زند به فلان برنامه تلویزیونی پخش زنده و نیم دقیقه با سلام و عرض خسته نباشید به استحضار همه می رساند که مولای متقیان فلان است و این ها و خدا نکند که ولادت دیگری هم باشد و یا اگر هم زمان با این ها قتلی هم باشد که رسماً به نزدیک های یک دقیقه عرض تبریک و تسلیت می کشد و آخرش هم تمنا می کند که چون کوچیک همه است و فلانی سرور است باید اول اوشان حرف بزند...و هیچی دیگر. حالا این یک مثال بود که نمود های متعددی از آن وجود دارد

مصیبت آن است که این افراد مبادی آداب قابل احترام هستند، و کسی مجاز به سرزنش کردن اشان هم نیست و یا حداقل دور از ادب و عرف جامعه است که کسی برود توی حلق اشان. چرا که این افراد مبادی آداب هستند و خطای فاحشی ازشان سرنزده است و بی احترامی کردن به ایشان کار غلطی است.

موافق ام که گاهی وقت ها برای بیان بعضی مطالب پیچیده نیاز هست که از کلمات بیشتری و شاید نامانوس تری که معنای نزدیک تری به منظور دارند، استفاده شود اما موارد مشابه زیادی از این نوع طول و تفصیل دادن ها هستند که، نیازی به یک رسانة پیچیده برای بیان ندارند. مثلاً در رسانة ملی صدا و سیما به کررات داشته ایم و داریم. وقتی یک مجری قرار بود بینندة مفلوکی را به تماشای فلان برنامة تلویزیونی دعوت کند، قرار نبود اتم بشکافد اما به هر حال از گرمای آفتاب بهاری شروع می کرد و بعد گرمای آفتاب تابستانی و بعد گرمای آفتاب زمستانی و بعد ربط اش می داد به خش خش برگ های پاییزی و بعد خش خش برگ های زمستانی و بعد... و الی آخر؛ که هیچ دستگیر بیننده همم نمی شد و فقط آن وسط، 5 دقیقه ای را که ممکن بود بیننده بعد از تماشای تلوبزیون اش پس اندازداشته باشد که مثلاً زودتر به رخت خواب برود یا بهتر مسواک بزند و یا تحت هر عنوان دیگری، از دست می داد. و در واقع نه فقط یک مخاطب بلکه هزاران مخاطب و هزاران 5 دقیقه با یاوه گویی های یک مجری بر اساس یک متنی از سوی نویسندة بی سلیقه ای که توسط مدیر نادانی انتخاب شده است، از دست می رود. قبول دارم که خیلی اینطوری ها هم نیست و این طوری ها هم نمی شود تحلیل کرد و می دانم که موارد مشابه این گونه استهلاک ها، هم در زمان و هم در انرژی و روان ملت های جهان سوم، خیلی عادی است. چیزی که دق ما را بالا آورده نه آن مجری های بدبخت از روی نوشته بخوان تلویزیون است، نه آن نویسندة بی سلیقه ای است که بالاخره مخاطب خودش را یک جایی دارد و نه حتی آن مدیر احمقی که شاید از روی ناچاری از یک سیستم غلط بالاسری خط می گیرد...، کلاً از طول و تفصیل زیادی شاکی ام؛ به نظرم این جور پدیده هایی بیشتر از آن که دلایلی مثل مدیریت نادرست داشته باشند، دلایل ریشه دار تری در فرهنگ دارند که متاسفانه به غلط باب شده اند و عملاً به عنوان آداب اجتماعی در جامعه به کار می روند. مشابه این هجو گویی ها و به نوعی تعارفات را در اجتماع به شکل های مختلفی داریم، بین فروشنده و خریدار، بین میزبان و مهمان، بین مرد و زن، بین بزرگ تر و کوچک تر و...

چرا این هجو گویی ها در قالب ادب و حیا بیشتر از خیلی جاهای دیگر دنیا، باید در ایران استعمال شود؟؟ چرا (شاید این سوال بی ربط باشد) حافظ بایستی انقدر پر از حرف تکراری باشد؟؟ بله در مورد حافظ که قضیه کلاً فرق می کند... در مورد حافظ مرتبط با این موضوع بعداً می بنویسم ...

رفتم که بخوابم

Jun 19, 2010

...


یک ترانه کردی هست با صدای عباس کمندی که هر بار می شنوم اش دل ام ریش ریش می شود مثل الان. اسم ترانه هست. کاله به ی

از بعد از خانه نشینی و احوال ما


ما به آغوش خانواده باز آمدیم باز. شرح سفرم را بعداً می نویسم. الان حوصله ندارم -

- این روز ها حرف برای گفتن هم ندارم. دوست جانی ام که خیلی هم دوست اش دارم و از بچگی دوستان جانی هستیم، دارد می رود از ایران برای همیشه و من گیج شده ام.

-اگر غروب دلگیری است و اگر در خانه تنها و غمگین نشسته اید و اگر آشپزی دوست دارید به دستورات آشپزخانه ای زیر عمل کنید.

اگر در خانه شیر خشک دارید، یک لیوان از آن بردارید و با نیم ربع لیوان آرد سفید و ربع لیوان شکر مخلوط کنید و در تاوه ی خشکی بریزید و با هم و بدون روغن تفت کنید. باید با یک قاشق چوبی هم هی و هی به هم اش بزنید که ته اش نچسبد و نسوزد. بگذارید آنقدر حرارت ببیند تا رنگ اش کمی قهوه ای بشود، هر چه بیشتر حرارت ببیند قهوه ای تر هم می شود ؛ بنابراین می توانید رنگ اش را دلخواه معین کنید. اما بهتر است نگذارید خیلی قهوه ای شود (خیلی بسوزد). بعد نیم قاشق چایخوری هِل آسیاب شده را که از قبل آماده کرده اید به مخلوط تان اضافه کنید. در این مرحله سه ربع قالب کره ی صد گرمی را هم در همان تاوه آب کنید و با قاشق چوبی تند تند به هم اش بزنید تا گوله گوله نشود. فراموش نکنید بعد از این که کره را اضافه کردید، دیگر مواد تان رنگش از آن چه بود قهوه ای تر نمی شود. مراقب باشید تا به خوبی باهم ترکیب شوند، اگر گوله هم شد اشکال ندارد، یک ربع تند و پیوسته به هم بزنید درست می شود. بعد بگذارید توی یک بشقاب مسطح و قبل از این که خنک شود با یک قاشق مسطح اش کنید و بگذارید خنک شود. حواس تان باشد که مواد روی دستتان نریزد چون پدر تان را هم می سوزاند.

یک تاوه ی کوچک بردارید و اندازه مشت تان مغز پسته خورد شده ی خام، داغ کنید؛ مراقب باشید که نسوزد فقط کمی که تاوه چرب شد ، پسته ها را از روی آتش بردارید. بعد توی همان تاوه یک قاشق غذا خوری شکر و یک قاشق نمک وسط تاوه کوپه کنید و بگذارید فقط کمی قهوه ای شوند. بعد پسته ها را بگذارید کنار آن بشقاب قبلی که درست کردید، بعد شکر و نمک داغ را هم بریزید روی پسته ها. بعد بروید خوشبختی را مزه کنید. این شیرینی درست کردن اش نیم ساعتی طول می کشد ولی وقتی چشیدید برای همیشه هوش از سرتان می برد (؛

بعدی

یک مقداری پنیر لیقوان بگذارید توی یک ظرف آب تا نمک اش با آب حل و شوری اش ملایم شود.

نازک ترین نانی را که می توانید تهیه کنید و آن را تکه تکه کنید، تکه های نان حدوداً یک سانت نیم در یک سانت نیم بشوند مثلاً . بعد آن ها را توی تاوه ی خشکی بگذارید تا کمی سوخاری شوند. بعد از آن که به رنگ دل خواهتان رسیدید کمی به اندازه ای که دوست دارید روغن زیتون بزنید و بگذارید کمی با آن هم تفت شود، بعد بگذارید اش روی یک بشقاب شیشه ای که کمی هم گود باشد. پنیر لیقوان را آب کش کنید و بگذارید توی فر با حرارت کم گریل می کنید طوری که کاملاً خشک شود ولی آب نشود. با یک چنگال روی پنیر را فشار دهید تا له شود و آب توی اش هم بخار شود بعد یک قاشق چایخوری شکر و نیم قاشق زیره و یک ذره فلفل سیاه هم اضافه کنید و بگذارید باهم کمی داغ شوند، بعد از فر بیرون آورید . پنیر ها را با روغن زیتون اشباع می کنید. خوب که به هم زدید بریزید روی نان ها و با قاشق صاف اش کنید و بعد چند تا گردو خورد کنید و بریزید روی همه اش و بگذارید روی میز تا چشم همگان درآید.

اگر این ها را بکار بستید و به مذاق تان خوش آمد بنویسید تا باز هم دستور جات خوشمزه برایتان بنویسم. شاید یک بلاگ آشپزی بزنیم از هیچی بهتر است.