خواب دیدم جنگ است
رگبار گرفتهایم به طرفشان، رگبار گرفتهاند به طرفمان ولی من پشت سنگر قایم شدهام و جرات نمیکنم سرم را بالا بیاورم. برای تیراندازی باید در تیررس قرار گرفت و من آی میترسیدم. دیگران را میدیدم همین که سرشان را بالا میآوردند سرشان متلاشی میشد و میگفتم الان است که نوبت من برسد. الان است که بمیرم.
آخرش با یکی از اون لشکریها گفتیم چیکار کنیم؟؟ او هم ترسیده بود نمیدانست. اندکی تامل کردیم. تمام. تو آدم بد های لشکر خودت را بکش من آدم بد های لشکر خودم.