Jan 22, 2010

ببند بب ببند ببند



اعصاب مصابم له شده است. دیگر نه تاب تحمل آدم ها را دارم نه تاب شنقتن ویس ویس گنجشکک های دم خانه امان، نه صدای بزمچه های زنجیری محله امان که نعره سرمی کشند : گــــــــــــــــــــــــــــل
ای لعنت به روح پدرشان که همینطوری ول می کنند این جانوران موذمار افسار گسیخته ی وحشی را
ای لعنت به پدر هرکس که بگوید پ می زنم دهانش را آب می کنم تا غلط بکند ما را نهیب زند هی پایان نامه پایان نامه
ای لعنت به خود کسانی که می رینند به همه دلخوشی های کوچک زندگی کوتاهم. ای بر پدرشان هم
من نه دیگر ملاحظه دارم تمام مزخرفات شما آدمک ها را نه می خواهم دشمن تان باشم نه دوست تان نه می خواهم قهرمان تان باشم نه ذلیل تان که حشره ای مردنی بودن صد میلیون بار دل انگیزتر است تا باشم از نژاد کثیفتان
.
.
.
.
.
شاید هم نه
.
من می خواهم فقط یک چیز
تو یکی دهانت را ببندی

No comments:

Post a Comment