Apr 24, 2010
اندر مکافات علم و ملکول باخدا
...فوتبال یک بازی تیمی است بچه ها جان
آنقَدَر این هفته ای که گذشت و هفته ی قبل اش، ِشرّو ِور بافت که آدم می ماند، با چی بزند کجایش ( کجای او) و چه طور بزند و چه قدر بزند که بشود بتواند سکوت را رعایت کند لااقل و اگر نمی تواند رعایت کند، بمیرد خُب
اَ.ن جان، روی کلام ام با تو است قربانت. می دانم بچه های محل آنقدر کم فوتبال راه ات داده اند و آنقدر زیاد بهت گفته اند برو سر جایت بشین بچه میمون، که اینطوری مُعقّد و زنجیری شده ای. البته دروغ چرا؟ زنجیری که نیستی، زنجیری ها زور بازویشان زیاد است و برای همین می بندند شان به زنجیر، اما تو که آزارت به مورچه هم نمی رسد... ولی دلیل نمی شود قرص هایت را نخوری، تو هم بایستی قرص هایت را بخوری. تو که نمی دانی هر بار که یک زِرِ جدید می زنی، نمودار مصرف هفته گی لوزارتان در مملکت چه اوجی می گیرد. یک کم رعایت کن جانم. می دانم تقصیر خودت نیست، تقصیر بچه های محل ات است...اما می دانی چی است؟ آدم از یک سنی بالاخره مسئول گفتار و رفتارش می شود و فکرکنم تو هم به سن و جایگاهی رسیده ای که باید این را مد نظر داشته باشی و کمی بیشتر درگاه دهان ات را ببندی مِن بعد باشد؟ برو یک دکتری جانم، عقده های کور طفولیت ات را باز کنند، باور کن دکتر ها کارشان درست است. خیلی هاشان هم آب نبات می دهند آمپول هم نمی زنند
:(
پ ن
بچه زدن ندارد اما بعضی هاشان را باید آنقدر زد تا آبکش شوند
و بلکه زیر سقف اسلام خوابگه هایتان کمتر بلرزاند
Apr 14, 2010
Max

1. بالاخره انیمیشن "مکس و ماری" را دیدم.
من و پدر غروب دل تنگِ دیروز، چراغ ها را کم کردیم، هندوانه خوردیم و انیمیشن خاکستریِ "مکس و ماری" را تا آخر نگاه کردیم و بعد به این نتیجه رسیدیم که بد نبود... اما به نظر من سوای گرافیک فوق العاده و شخصیت پردازی قوی که داشت، سوای دیالوگ های خوب، ساده و جذب کننده اش...، چیزی انتهای داستان می لنگید.
2. قبول دارم که اینجا پیام فیلم در درجه اول و ساختار در درجه دوم اهمیت قرار دارد اما به نظرم به آن اندازه ای که در تصویر سازی این انیمیشن خمیری، خلاقیت خرج شده بود، در ساختار داستان نشده بود... برای من چگونگی حل کردن یک داستان مهم است.
این انیمیشن ماجرای نامه نگاری های تصادفی یک دختر بچه را با یک مرد ناتمامِ ذهنی، روایت می کند. در ویکی پدیا آمده که این فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده و البته بعید هم نیست. پیش ترها نامه دادن های تصادفی به آدم های تصادفی، در غرب پدیده ی شایعی بود، خیلی بعید نیست که یک همچون ماجرایی(نه عیناً با همین جزئیات ) واقعاً اتفاق افتاده باشد. هر چند که سایت رسمی "ماری و مکس" اشاره ای مستقیم به این نکرده.
راستش سناریوی این فیلم مرا شدیداً یاد فیلم "فارست گامپ" و چند فیلم هولیودی دیگر و آن فیلم معروف فرانسوی " روز هشتم" انداخت . ، سناریو هایی از این قبیل که صدای یک آدم ناتمام، ساختار اصلی روایت فیلم می شود که دنیا و آدم هایش را با سادگی هرچه تمام زیر سوال می برد و با ظرافت خاصی حماقت های فسیل شده ی انسان ها را برملا می کند.
3. یکی از مسائلی که فیلم رویش تاکید داشت، به غیر از معضل تنهایی و فقدان عاطفه و فقدان درک همگانی و مشترک در میان بشر، مسئله ی کمال بود. اینکه هیچ انسان بالغی کامل نیست و آدم ها وقتی ناقص اند ، به دلیل ناکامل بودن اشان سوالات ساده تری می پرسند و از راه های ساده تری هم به جواب می رسند. آن ها راحت تر به این حقیقت پی می برند و با آن کنار می آیند که کمال معنایی ندارد .و به نظرشان آدم های بالغی که خیال می کنند کامل هستند، از مرحله خیلی پرت هستند اند. مکس معتقد بود آدم های بالغ با وجود اینکه نسبت به آدم های نابالغ کامل ترند، اشتباهات مسخره تری می کنند و از آن بدتر متوجه اشتباهات شان هم نمی شوند. این موضوع یکی از کشفیات مهم مکس بود و او در این باره به جمله ی معروف انیشتین ایمان داشت که گفته است: " دوچیز در جهان تمامی ندارد، یکی کائنات است و دیگری حماقت انسان ها"
4. و ...چقدر خوب که این عکس بالا به زمینه ی وبلاگم می آید این همه .
روی هم رفته فیلم خوبی بود. ویکی پدیا هم چند تا از دیالوگ های موثر فیلم را نوشته بود که خواندن اشان خالی از لطف نیست.
- مکس کارتون نوبلت ها را دوست داشت. چون اونا طبق یک اصول اجتمایی خاص و روشنی زندگی میکردند. با اصول و عقاید دائمی
- من در یک خانواده یهودی بدنیا آمدم. و قبلا به خدا اعتقاد داشتم. اما از وقتی که کتاب های زیادی خوندم، بهم ثابت شد که خدا ساخته تصورات منه
- مردم به خدا اعتقاد دارن. چون سوالهای پیچیدهشون جواب داده میشه. مثل اینکه جهان چگونه شکل گرفته؟ آیا کرمها به بهشت میرن؟ و اینکه چرا پیرزنها موهاشون آبیه.
- با اینکه من یک کافر هستم. اما کلاه یهودیتم را سرم میکنم. تا مغزم را گرم نگه داره.
- هیئت منصفه اعضای برجسته اجتماع هستند. که تا حالا قتلی را مرتکب نشدند.
- مردم بعضی وقتها باعث سردرگمی من میشوند. اما من سعی میکنم بهشون اهمیت ندم.
- انسانها از نظر من جالبن. اما فهمیدنشون برام سخته.
- از نظر مردم من گستاخ و بی نزاکتم. من نمیدونم چرا صداقت را با بی نزاکتی اشتباه میگیرند؟ شاید برای همین من هیچ دوستی ندارم.
- مکس نمیتونست بفهمه، که چرا اون شهره خاص و عام شده. در حالی که بقیه نرمال حساب میشن.
- انسان ها در طول تاریخ بی منطق بودن. چرا وقتی بچههای گرسنه در هند زندگی میکنند. مردم غذاهاشون را میاندازن دور؟
- اول عاشق خودت باش
- تو را به این خاطر میبخشم که کامل نیستی. تو هم ناکاملی، مثل من. تمامه انسانها کامل نیستند.
- وقتی جوون بودم دوست داشتم هرکسي دیگهای باشم. بجز خودم. دکتر برنارد گفت اگر توی یک جزیره تنها بودم، مجبور میشدم به همنشینی با خودم عادت کنم.گفت باید با خودم کنار بیام. با تمامه عیب و نقصها، ما خودمون عیب و نقصها را انتخاب نمیکنیم.اونا بخشی از وجود ما هستند و باید باهاشون کنار بیایم.