Feb 11, 2012

تفاوت دید؟ نقصان شعور؟ - نقصان شعور


پیش توضیح را بدهم؛ پدرِ ما علاقه‌ی وافری به انواع پنیر دارد بطوریکه دائم به وفور در خانه‌ی ما پنیر یافت می‌شود. گاهی ساعت‌ها روی پنیری کار می‌کند تا به طعم دلخواه‌اش برسد. کلاً با پنیر دنیایی دارد. من هم کمک می‌کنم. چند شب است از سرِ شب پنیر می‌شوید، آن‌قدر که ما ظرف و ظروف کم می‌آوریم. خیلی این‌کار را دوست دارد و من هم دور و گردِ او تا شب شد. همه اهل خانه خواب رفتند من بیدار رفتم آشپزخانه تا یک کوفتی مصرف کنم برای خفتن. که دیدم آخر شب تو نگو پدر پنیر‌ها گذاشته روی سینی و یک توری داغان هم روی آن‌ها با منافذی به چه بزرگی؟ رفتم نزدیک پنیر‌ها سرکی بکشم در چه حال‌اند که چشم‌ام آن سوسک کذایی دید. کُفر که نکردیم تا این‌جا؟ خب منظره دیدنی بود، پریدم دوربینک‌ام را آوردم و چَق چَق چند‌تایی عکس از وضع مضحک گرفتم. بابا بهداشت را کناری نهید دمی، سوسکه خرامان خرامان از لای توری محافظ رفته است آن تو و از آن تو دو دستی میله‌های توری را گرفته در مکثی فلسفی عمیق رفته بود!!! =))) نمی‌دانم فلاش دوربین سوسک را اذیت کرد یا چه که سوسک رفتن‌اش گرفت من هم توی تاریکی که ندیدم کجا شد؟ همه این‌ها چند ثانیه هم بیشتر به‌طول نیانجامید.‏
هیچ، فردا صبح که ما خانه نبودیم. ظهر بعد از ناهار جماعی یادم آمد که آها راستی دیشب سوسک دیدم. که مادر گفت ما که سوسک نداریم! که گفتم بله که داریم! پیروزمندانه پریدم دوربین آوردم و عکس را نشان‌ دادم
از این جا به بعد
برادر جان که عکس را لحظه‌ای دید مثل آدم به سوسک و توری مسخره و پنیر‌ها خندید و دست مریزادی به سوسک بگفت و رفت. مادر و پدر روی دوربین خم شده بودند، که مادر گفت: براااااااای چی باید سه شب بیدار باشی؟؟ و من خندان که خوابم نبرد و رفتم چیزکی بخورم که این صحنه‌ی مضحک دیدم و دل‌ام نیامد برای شما عکس نگیرم! که پدر با خشم و عجب فراوان فریاد برآورد:مضضضضضضضضحک؟ مضحک خود تویی آدم مسخره‌ی بی‌شــــــــــــعور!! سوسک دیدی و اینطور ساده از کنارش گذشتی؟؟‏
‏-چه کار باید می‌کردم پدر؟
!!باید ما را بیدار می‌کردی!!-
!! ساعت سه بووود-
سوسک را می‌کشتی! پنیر‌ها را می‌شستی و توری مناسب‌تری روی آن‌ها می‌گذاشتی، آشپزخانه را سم‌پاشی می‌کردی!-
آخر سوسک گذاشت رفت-
مادر- کدام طرف؟ (!!!) ‏
(راست ( و ما اینجا با چشمانی گرد فرش شدیم-
پدر- ساااااااااکت سااااااااااااااااکت نخننننننند بی‌شُعــــــــور ! شُعــــــــــــــــــور ...! ( این‌ها را با تعجب تکرار می‌کرد و بسان مادری طفل مرده، خود را بالای سرِ پنیر‌هایش رساند و پریشان‌حال و ناتوان توری مسخره را بلند کرد و این سوال فلسفی را پرسید که فردا هم اگرخانه‌ات آتش گرفت و بچه‌ات سوخت می‌ایستی عکس فانتزی بگیری؟؟؟ که ما دیگر ترکیدیم رسماً. سرتان را به درد نمی‌آورم... هر روز ائمه اطهار را اولیای دم پایین می‌آورند با ما می‌فرستند تعطیلات)‏





مدرنیته و مجنون

X: man hargez nemitarsam ke dokhtari mese to jazbe adami beshe ke khyli khoshgele

X: ya pool dare

X: ya che midunam az in chiza

X: ama az in mitarsam

X: na in ke betarsam masalan az daste man dar biyay

X: mitarsam ke tahte tasire chenin afkari

X: bishtar maktabi fek koni

X: bishtar osul gera beshi

X: inghad ke az zendegiye vagheit va bemuni

Girl: che afkari?

Girl: ok

X: beza bebinam chi goftam khoooooo

X: yeho miyay vasate harfam reshteye afkaram pare mishe

Girl: kheili bebakhshid

X: mibakhasham

X: in ke adam ziyadi dorost fek kone

X: in ke adam ziyadi roshanfekr bashe

X: in ke adam ziyadi az siyasat bedune

X: khube

X: khyli

X: ama bayad havasesham bashe ke tokhmomorgh shode 300 toman,


Feb 10, 2012

پدر قاسی و من عاصی


: ) عجب شهر قشنگی

Feb 3, 2012

دوستی خاله خرسه


سوپری محل با ما رفیق است. کلاً قصابی‌ها بقالی‌ها چقالی‌ها از دم با من و مادرم رفیق‌اند. این سوپری رو به روی کوچه‌ی ما چند تا شاگرد دارد یکی کشتی گیر است، یکی آقا معلم، یکی فوتبالی یکی هم مهربان، حرف گوش کن و آقا. با ما رفیق‌اند دیگر. مدتی است شب‌ها تا برسم به آن شیر‌های بدون چربی دامداران(درب سبز رنگ‌)، تمام شده‌اند که تمام شده‌اند. هفته‌ی پیش گفتم فلانی شما هوای ما‌را داشته باش دیگر ... برای ما هر روز یکی کنار بگذارید بی‌زحمتی. فلانی هر شب گل از گل شکفته سهم کنار‌گذاشته‌ی ما را تحویل داده و ما لبخند‌ها رد و بدل می‌کنیم هر بار. دیشب به همچنین با این فرق که پنج شش روزی گذرم نایفتاد آن‌جا و تو نگو قهرمان من بطری به‌دست چشم انتظار . دیشب که رفتیم فلانی با افتخار دو بطری شیر‌های ما را کناری گذاشته بود با لبخند و رضایت خاطر به سان فیلم‌های رمانسی گفت می‌دانستم می‌آیی ... برای شما گذاشتم کنار به کسی ندادم‌شان. ما را می‌گویی خب البته خوشحال که کلسیم کافی خواهیم داشت در قحطی پیش رو به خانه باز آمدیم. شام را در کنار خانواده میل نموده و چای بعد از آن را و باقی تنقلات تا آخر شب را دمِ خفتن سراغ شیر ها برفتم و یک لیوان از آن‌ها بالا کشیده و بعد از اندکی تمزمز متوجه‌ی طعم غریبی شدم. این چرا طعم یونجه داشت؟ نیم لیوان دیگر از آن سر کشیده مطمئن شوم اشتباه نکردم طعم یونجه دارد. شیر نبود. بطری را چرخاندم تاریخ انقضا 90/11/08 نوشته بود و آن‌روز که همان دیروز یا امروز باشد 14 بهمن بود.

تا دمِ سحر شهیدانِ شهر ما چای دم کرده کوفت کرده و زرد‌ها شدیم و سبز‌ها، تا دمِ سحر درگاه مستراح را بساط پهن کرده خاله‌خرسه‌ی قصه‌ها را با خواهر و مادر هزار باری از طهارت خارج کردیم