Jan 28, 2011

من خوابِ مهربان ام


خواب دیدم قرار است یک اتفاق بدی بیافتد که نگران رخ دادن اش هستم طوری که با همه دعوا می کنم، بعد در تمام طول خواب و دعوا ها دوتا میل بافتنی دستم گرفته ام و زرتُ و زرت دارم می بافم، یکی از زیر یکی از رو ... ولی لعنتی هر چی می بافتم انگار نه انگار یک رج هم بافته شود. انگار رج اول هیچ وقت شروع نمی شد. بعد بلند شدم و شروع کردم به راه رفتن و در عین حال که نگران بودم آن اتفاق بد بیفتد، میل بافتنی به دست تند تند گام بر می داشتم و مدام یک پله هایی را بالا می رفتم و پایین تا معلوم شد ای بابا روی دیوار چین است که راه می روم! خوشحال شدم و کمی انرژی گرفتم و همین طور که خوش خوشان این راه دراز را طی می کردم، یک کاخ عربی و چند تا دشتاشه به تن چرکین می بینم که دارند سنگ روی سنگ سوار می کنند و قصر بزرگی را روی دیوار چین می سازند و هیچ التفات شان هم نیست که من به نشانه ی اعتراض خودم را از پای دیوار حلق آویز کنم مثلاً. رفتم جلو یکی شان داد زدم آهااااای چه کار می کنید؟ درآمد که به تو چه؟ دیوار چین یک اثر جهانی است، به تو چه ربطی دارد؟! من: اِااااااااااااااااااه من ام جزء جهان ام :( :( :( :( ولی هرچی پا کوبیدم و تیکه تیکه ی خود کردم فایده نداشت... راه افتادم رفتم و وقتی یک دور کامل چین را زدم!!! آخر سر و اول راه فهمیدم که چرا این همه می بافتم هیچ زیاد نمی شد ! معلوم شد که آن مرحله ی اول کارِ بافتنی که دو میل را می گذارند روی هم دیگر و تعداد مشخصی حلقه درست می کنند را انجام نداده بودم یعنی همان اول کار را


پ.ن
ظاهراً یک مشکلی توی صحبت کردن من هست که دوست زبان دان ام متوجه اش شد و آن را به من گوش زد کرد. مشکل من این است که وقتی چیزی توی گذشته اتفاق افتاده و تمام شده است را به جای آن که به صورت گذشته ی ساده یا حالا استمراری تعریف کنم به صورت حال استمراری تعریف می کنم. این طوری: داشتم می رفتم که یک دفعه می بینم فلان چیز که فلان شده است جلوی پایم سبز می شود و فلان... حالا به نظر خودم این غلط خیلی غلط نیست. بلاخره توی ظرف زمان خودش آن حادثه توی آینده ی نزدیکی اتفاق می افتد که تقریباً می شود توی حال استمراری تعرف اش کرد. حالا... جدای از این حرف ها برای فهم شما خوانندگان مشکلی ایجاد می کند؟ خود شما این طوری صحبت نمی کنید؟

Jan 26, 2011

انتقام


یکی از دوستان ما غیر عمدی زد با کله دماغ ما را خاک شیر کرد! دماغی که خاک شیر شده است دیگر درست نمی شود، ولی چرا من دل ام می خواهد عمداً گردن آن دوست ام را خاک شیر کنم با این که می دانم دماغ خاک شیر شده ام دیگر درست نمی شود؟

:( گیر داده ایم بلی


:این چند خط پایین را یکی از دوستان به عنوان مثلاً جُکی فرستاد


یه روز یه گوریل از باغ وحش فرار می کنه . یه مرده زنگ می زنه می گه گوریل نزدیک خونه من بالای درخته
یه ترکه رو با یه سگ برای گرفتن گوریل می فرستن. ترکه در خونه یارو رو می زنه می گه آقا بیا اینجا
...این تفنگ بجیر من می رم بالای درخت با غوریل درگیر می شم غوریل میندازم پایین ،سگ حیوون وظیفه شناسیه میاد از بیضه ها ی غوریله می گیره می بره باغ وحش . یارو می گه پس تفنگ چیه ؟ ترکه میگه : آماااااا !!!
اومدیم غوریل منو انداخت پایین تو باید سریع سگه رو بزنی


خُب؟
.کجای اش چیز بود؟ بیابید ایراد را خُب

Jan 12, 2011

Jan 8, 2011

سیندرلا


ما خرِمان از پل گذشت ولی لعنتی لنگه کفش اش را جا گذاشت

پ.ن
استاد راهنما در نقش زن بابا
ما در نقش سیندرلا، کوزت، پِرین، حنا و هر بدبخت فَلَک زده ی دیگری که باشد
پسر حاکم در نقش کَلّاش و کلاه بردار
پسر حاکم واقعی هم فعلاً در نقش ابر و باد

پ.ن2
ما قرار نبود از این زِر ها کمتر بزنیم؟

Jan 5, 2011

دیوانه ای از قفس پرید


سر تیترِ روزنامه های صبح امروز

:D



پ.ن
آه دل ام برای مسخره کردن یکی همراه یکی دیگر یا برای همراه شدن با کسی در کار مسخره کردن یک کسی دیگر یا آه برای مسخره کردن او با تو لک زده است