Feb 27, 2010

تو و من و همه ی این هستی زرد- برای پیدا کردن یک وحدت مرده- بیهوده تلاش می کنیم- که تو سال ها پیش مردی


خیلی دقیق نمی دانم که به یک آدم بوزینه، به کدام فرهنگ رایج حیوانی تکلم باید کرد و از او پرسید تو به کدام کتاب آسمانی لجن زاران و کدام پیغمبر راستین این مرداب گندیده، سوگند می خوری؟؟

تو برای پیوستن با من
به کدام شعر فروغ
پیوستی؟

که به این دانه ی نشکفته ی گندم
که لبه اش بشکسته
و نمی رویاند هرگز
سوگند می خورم
که من انسان ام و
نمی میرم
تا روز آخر جهان

Feb 26, 2010

یا گوگلا چرا؟



والا این گوگل شیر پاک خورده، از سر جایش دارد این دنیا را می چرخاند و مردم هم ازش راضی اند والا. این از این. و بدانید که این تماجید را هم کردیما
اما
ما که گرافیست نیستم ولی امیدوارم که دوستان گرافیست، در این باره نظرشان را به انظار برسانند. این لوگو های مناسبت دار گوگل که ما اتفاقاً همیشه مخلص اشان هستیم، انصافاً این اواخر سر این المپیک زمستانه شــــــــــــــورش را در نیاورده اند؟؟


:تکمیلی
در راستای نقد دوستان، باید به استحضار برسانم که اتفاقاً ما هم با این جنبه ی جهانی بودن لوگوهای گوگل بسیار حال می کنیم و با شما کاملاً اتفاق نظر داریم. حق با شماست، در واقع با نشان دادن لوگوی فلان آئین یک دهات دور افتاده در گینه ی بیسائو که شاید نسل های جدید آن محل هم از آن بی اطلاع باشند، اما بلاخره یک نفر هم آنجا با اطلاع باشد و ببیند که دنیا هم به او و مردمش اهمیت می دهد، خوشحال می شود و از طرفی دنیا هم با آن روستا و آئین آشنا می شود که قطعاً خیلی خوب است و پر از حقوق بشر. اما دوستان توجه کنند بحث دقیقاً المپیک زمستانه بود
از نظر من، لوگوهای این فصل، دو اشکال اساسی دارند. یکی اینکه المپیک یک موضوع مشخص است و برای یک موضوع مشخص و تا این حد جهانی، یک لوگوی منحصر به فرد خیلی بهتر از شش تا لوگوی نه چندان جالب است. یکی از ویژگی های یک لوگوی گرافیکی موفق، منحصر به فرد بودن است و برای این لازم است تعدادش یک عدد باشد. دوم اینکه از نظر من این پنج لوگوی اخیر المپیک زمستانه آنچنان که باید از گرافیک قوی و موثری برخوردار نیستند. هم از نظر فرم و هم از نظر ایده
این ایده ی گوگل که روی گرافیک حروف کار می کنند و یا اینکه اشکال مختلف و معنی داری را بر حسب موضوع روز، جایگزین بعضی حروف گوگل می کند خیلی وقت ها قشنگ است. اما به نظر من گاهی اوقات تلفیق ها تا حدودی نامانوس هستند. این جا دور از انتظار نبودن ملاک نیست اما زیبایی و تاثیر ملاک است
مثلاً به نظر من آن اسکی ران ها و تلفیق اشان با کلمه ی گوگل خیلی موثر نیستند. دقیق تر بگویم جایگزین های مناسبی برای حرف جی نیستند هر چند مراد آن نیست که اسکی ران ها را آنقدر کج و معوج کنند که به حرف جی شبیه تر شوند، چون امروز کسی نیست در دنیا که گوگل را نشناسد و نداند با چه حروفی نوشته می شود و دچار شبه شود. اینجا مراد آن است میان شکل و حروف به یک تعادل و زیبایی نسبی رسید که بیننده را به تحسین وادارد که به نظر من این سری از لوگوهای المپیک زمستانه ی گوگل، از این نظر کمی ضعیف عمل می کنند
حداقل در مورد خودم می دانم اگر تنها همان بک گراند از کوهستان و شاید چند اسکی ران در دور دست ها بود برای من قشنگتر می بود. چیزی شبیه همان لوگوی اولی که یک مشعلم داشت

Feb 23, 2010

Gypsies





چند روز پیش ها رفته بودیم بازارچه ی گلچینی از شیرینی و ترشی جات محلی اقوام مختلف ایران. و رسماً آن جا مرده شدیم بس که دهان جنباندیم و فک . اصولاً در این مواقع اصرار عجیبی داریم که الا بلا از هر کدام خورده باشیم. طول بازارچه را که می پیمودیم دقیقه ای سه بار ایست کامل داشتیم تا مبادا چیزی از قلم بیافتد. از باسلق و قطاب (که خیلی دوست دارم) و مسقتی بگیر تا حلوا و ترشی زرشک و گز و سووهان و حاجی بادمی و کماج و نان شیرمال و باقلوا و آش ماست (که ما را می کشد) و سیرترشی و زیتون جات مختلف و مربای مرکبات و لیته جات (که هلاک درگاهشان هستیم) و کشک و سرشیر مشتی و عسل کوهی و دوغ مشکی و... (که تنها اهل دلان می دانند) آره
حالا کار نداریم... کمی کارشناسی و دسته بالا بگیریم، به قول یکی از همراهان، حسن این جور جاها این است که علاوه بر آنکه ذائقه های مختلف اقوام مختلف را می چشی، گوش ات هم با لهجه های جورواجوری آشنا می شود که چه قدر هم آموزنده است... عمراً
کار نداریم
انتهای این مسیر خوشبختی، یک جای کنج و دنجی سه پیرزن ِ ول ِوله گو خندان و ریز ریزکی هم دل تر*، ساج و مشعلی راه انداخته بودند و نان درست می کردند. نزدیکتر که می شدی بزله و قهقه اشان را می شنیدی که با چه سر شاد و دلِ آسوده و سینه فراخ و کمرِ راست، برایت خمیر می زدند به ساج و آن طرف تر پیازچه و اسفناج می ریختند به نانی که هنوز روی ساجِ داغ چسب بود... اصولاً اینطور مواقع منگم تا آن لحظه ی میمون که بچشم و خوب تمرکز کنم، مزه کنم یالا آرام بگیرم حالا اینکه خود به خدایی اش چه خوش مزه بود ، بماند... پرسیدم این را چه کار کردید الان؟؟ کره زدید؟؟ ای ول! جواب داد که آره این ها را هم ببر خانه با روغن حیوانی سرخ کن و بخور. لهجه ی خانم برایم کمی غریب آمد. خیلی تند و تیز صحبت کرد، خوشم آمد و گوش تیز کردم بفهمم به کدام کردی حرف می زنند یا اصلاً اهل کجای ند اما تقریباً هیچ از حرف زدن اشان نفهمیدم. پرسیدیم شما اهل کجایی؟؟ گفت مال اطرافیم
یعنی کجا؟؟ سنقری؟؟ سقزی؟؟ مرودشتی؟؟ اصل اتان کجایی است؟... گفت که ما مال آبادی علی شیروانیم!!! اصل مان هم هیچ کویی است و هـــــــــــرکـــــــــــــــر یک ریز خنده...و ما هم ؟؟
کار نداریم
آمدیم خانه و تعریف کردیم که سه پیرزن از هیچ کویی دیدیم بابا ... درجا جواب گرفتیم که منظورشان از هیچ کویی این بود که اصل اشان از هیچ جایی نیست
خب یعنی چطور می شود؟؟ -
خب به احتمال قوی کاولی بودند-
نه... بابا !!! بهشان نمی آمد! مرتب بودند-
دختر باسوادم کاولی ها قوم مشخصی هستند-
... بله بابا-



دل تَر اصطلاحی است که مبان کردها رایج است و برای زن یا مرد مسنی که دلش زیادی جوان و سرخوش مانده بکار می رود*


پ ن
بله کاولی ها، قوم مشخصی هستند که غالباً موقعیت سکنی نامشخصی دارند و می توان گفت تقریباً در همه جای دنیا پراکنده اند و آن چه که در مورد شان مشخص است، این است که کاولی ها از حدود هزار سال پیش از شمال هندوستان به ایران و سپس به شمال افریقا مهاجرت کرده اند و از آنجا به جنوب اروپا کوچیده اند که بیشتر در اسپانیا، چک و مجارستان و به طور عام در تمام اروپا پراکنده شدند و هنوز هم حرکت این مردمان، هر چند به شکل امروزی تر، به سایر نقاط جهان ادامه دارد
پ ن3
محققان و مردم شناسان، هنوز هم معتقدند که ریشه ی نژادی این مردم در ابهام است اما عموماَ ریشه نژادی کاولی ها را نسبت می دهند به هندوهای بومی هندوستان امروزی، در جایی هم گفته اند کاولی ها شاخه ای از اقوام بنی اسرائیل اند که از مصر فرار کردند و به فلسطین کنونی و سپس هندوستان و تبت رفته اند و بعد دوباره راهی افریقا و سپس اروپا و آمریکا شده اند
پ ن4
مهاجرت این اقوام در طول تاریخ مثل سایر حرکت های جمعی مردم از جایی به جای دیگر، سبب تلفیق سلایق مختلف و آمیزش نژادها و در نهایت تولد خورده فرهنگ های جدیدی می شود. در مورد این قوم نکته ای را که تا حد زیادی می توان به آن اشاره کرد، مسئله میل به شادی و بی تفاوتی ذاتی است که چون برجسته ترین خصیصه ی کاولی ها بشمار می رود، در طول تاریخ سبب بروز مشکلات اجتماعی زیادی برایشان شد
پ ن5
کاولی ها به دلیل خلق و خوی اشان اغلب با دین سر سازش نداشتند واز مذهب و تکالیف آن گریزان بوده اند. از آنجایی که پایه های تمدن های بزرگ بشر را اخلاق و دین بنا نهاد، کاولی ها از همان ابتدا از سوی تمدن طرد شده بودند
پ ن6
کاولی ها در اروپا و علی الخصوص در جنوب اسپانیا تماماً فرهنگ ساز بوده اند، در واقع می توان گفت فرهنگ غنی فلامنکو، زاده ی خلق وخوی کاولی های آن منطقه و یا تلفیق یافته از آن بوده است. اولین گرایش سیاسی کاولی ها در دنیا به جنبش آزادی بخش کمونیست ، که با ذات و منش ایشان هم خوانی داشت، آغاز شد
پ ن7
کاولی ها در ایران و ترکیه و افغانستان وضعیت سکنی و هویتی جالبی ندارند. کاولی های ایران هنوز زندگی را از راه خراطی، کار با چوب و ساخت ابزار و بافت سبد، می گذرانند. کاولی های پیله ور در مناطق کرد نشین ایران به قَرَه چ *معروفند. در مناطق دیگر ایران به نام های مختلف دیگری چون لولی، چلنگر، زط و ... رایج اند. در اروپا هم به نام های جیبسی و روما و ... و هر کدام بر حسب منطقه خود شناخته می شوند که شرح و تفصیل اشان در این نوشتار نادقیق جایی ندارد
در مورد کاولی ها در اینترنت به وفور یافت می شود و اگر دوست داشتید بیشتر بدانید این جا ، این جا و این جا و حتماً این جا را هم بخوانید
پ ن8
در فرهنگ و ادبیات ایران، یعنی با فرهنگ هایمان، این بنده خدا ها خیلی اسم اشان بد در رفته. در فرهنگ جمال زاده، کاولی به زن دریده و بی حیایی اتلاق می شود فقط بلد است جیغ بکشد!!! دهخدا هم که شسته ای ازشان می کند که نقل ندارد و فرهنگ نظام هم یک کلام ختم کلام کرده و رسماً از کولی به فاحشه یاد می کند. من هم خودم در خطاب به یک بی شعور از کاولی استفاده می کنم

*
قَرَه چ در لغت به معنی لوطی و حرامی است و در اصطلاح برای طفل شروری بکار می رود که حرف گوش نمی گیرد و ملت از
او آس اند

Feb 22, 2010

از ساعت چند؟ ... هشت؟؟







پ ن
عجب روزگار بی بدیلی است. جان می دهد آدم برود مرده شورخانه کمی تمییز شود

Feb 21, 2010

خواب باطل کن سراغ دارید؟؟


تازگی ها که نه خیلی وقت است. هر اتفاقی که نگرانش هستم بیافتد و مطمئنم اگر بیافتد سکته اش را می زنم، پیش از وقوع اش، یک بار در خواب تمام و کمال تا ته می بینم چه می شود و شیون می گیرم... حتی در حد یک عزاداری آبرومندانه و بی نقص، از دفن و ختم و هفتم چهلم و نذری ها و قربانی ها تا سال بعدش که سر سال می گیریند و پیرزن ها از سیاه در می آیند!!! و بعد از چند سال می آیند بالای سرت که پاشو صبح شد
دو روز بعد تلفن می زنگد و خبر موت فلانی را می دهد. حالا نمی دانم خوابم راست است یا شانس گند ما است که یک سری دیگر همه مصبیت را از سر بگیریم نمی دانم. یا به قول یکی از دوستان، قانون جذب است و یک جورایی خودم سبب مرگ شده ام. هر چه هست شوخی ندارد و مصیبت عُزما این بار راستی مصیبتی است ... خواب دیده ام دارند ما را عروس می برند با ساز ودهل طبق طبق روی همان سینی های پدرسالار با زمینه ی همان موزیکِ قلب توی حولقوم بر و همان حیاط و حوض و هندوانه های ویلان مانده ی توی اش و زن های گردِ چادر چاقچولی گِردَش با بزمچه های جیغن روی لبه اش که هی قر و فر می آیند و همه این ها در اتمسفر اسپندی بو گندو که انگار خانه آتش گرفته و کِل کِله های گوش نواز یک سریطه ی تمام عیار کلانتر محل که هی دستور می دهد بیاریدش بالا نیافتد توی حوض... ای وای افتاد... بلندش کنید... از اول بیاریدش بالا و ِکلللله له له لــــــــــــــــــــــه له بر محمد و آلِ محمد صلوات ... و من منگ و خیس و پیس و کثیف و خسته و سرقوپیده به حوض، توی حجله کنار دامادی که انگار سایه ای بود و هی رد می شد، و آن بیرون سور و سات و فیک و فک... بچه افتاد توی حوض و عاقد آمد و دیگ آب گرم را بیاورید بالا دارد می زاید...و ... ونگ ونگ ونگ مبارک است پسر است ولی مرده است و من بی خبر و پر از درد و بی صدا و یک پارچه تلاش که یک کلام درآیدم نمرده نمرده نمرده... نه
پاشو صبح شد-

Feb 20, 2010

الذّینَ ولذّینوا








النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا ﴿۶﴾

پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزديكتر] است و همسرانش مادران ايشانند و خويشاوندان [طبق] كتاب خدا بعضى [نسبت] به بعضى اولويت دارند [و] بر مؤمنان و مهاجران [مقدمند] مگر آنكه بخواهيد به دوستان [مؤمن] خود [وصيت‏يا] احسانى كنيد و اين در كتاب [خدا] نگاشته شده است (۶)

سوره ۳۳: الأحزاب - جزء ۲۲


پ ن

ای المومنات در صورت تمایل به تهیه ی بیلَکی و بازگشتِ زنده زنده به گور از مراکز بیل فروشی zero، در سطح شهر خرید بفرمایید.


Feb 17, 2010

حالا که چه؟؟


دوست یکی از دوستان ما می خواهد بشوهرد و این روزها به شدت به دنبال عاقدی می گردد که خطبه ی عقد را به زبان فارسی جاری کند. هر چه گشت پیدا نکرد که نکرد... ما و آن دوست دیگر هر دو اذعان داشتیم اش که: بی کــــــــــــــــــــــــــــــــاریا... فرقش در چی چی است حالا؟؟

دوست ما عاقل اندر سفیهانه روی کرد به ما که نمی خواهم در خطبه ام جمله ی النکاح سنتی... جاری بشود! ما برگشتیمش گفتیمش که حالا مگر جاری بشود چه می شود؟؟
گفتا: هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه اصلاً می دانی نکاح به چه معنی است؟؟
ما: همان عقد است دیگر خب
گفتا: نخیرا عفد که عقد است. نکاح دقیقاً همان معنی جنسی ازدواج را می دهد ! آن وقت من آن جا نشسته و خواهم گفت با اجازه ی بزرگترها بله!!!هه

ولی ما کماکان معتقدیم که بی کـــــــــــــــــــــــــــار است...



Feb 12, 2010

...برف می بارد؛ برف می بارد به روی خار و خاراسنگ




برف می بارد؛
.برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
،كوه ها خاموش
،دره ها دلتنگ













.سال ها بگذشت
،سال ها و باز
،درتمام پهنه ی البرز
،وين سراسر قله ی مغموم و خاموشی كه می بينيد
وندرون دره های برف آلودی كه می دانيد
،رهگذرهايی كه شب در راه می مانند
...نام آرش را پياپی در دل كهسار می خوانند














شعر- جزئی از منظومه آرش کمانگیر، سیاوش کسرائی
.عکس ها با دوربین - نقاشی های اینجانب

Feb 11, 2010

دوستان خسته نباشند


تو را دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
یه سر برو آن بالا
بگو این خدا را
کوری مگر؟؟

هــــــــــــــاه؟؟

اندر خانه


سایتی را یکی از فوامیل خوبمان دیشب معرفی کرد در رابطه با مغز بشر و نحوه تفکر و ساختار ذهن و کلی مهم دیگر، یک قسمت اش هم با اعطای تاریخ تولدت به میلادی، چند جوری فال ات را می گیرد. یکی زندگی گذشته ات را، پیش از آنکه با این هویت الان ات به این دنیا پا بگذاری. دوم زندگی الان ات و سوم هم آینده ات
ابتدا لازم می دانم چند تا حقیقت را در مورد خودم اذعان بدارم تا در صحه و ثُقم این مهم شک نورزید... من از همان اوان کودکی تمایل به شرارت های پسر آمیز ناکانه شدیدی داشتم بطوریکه از دو سالگی در محله قدیمی امان، از دو ظهر تا هفت غروب، محل مال ما بود و طوری حکومت می کردیم که پرنده ای بی اذن ما جیک نمی کرد چه رسد به آدم اش و چه رسد به جنس مونث اش... دیگر آنکه همیشه روحیات کمونیستی ام از سطح متوسط طفیلان هم سال خودم بالاتر بود و یک چیز دیگر اینکه از بچگی بعد از تماشای یک فیلم اسپانیولی، یک طور عجیبی شدم و از آن تاریخ به بعد علاقه شدیدی در خودم احساس کردم که الا بلا روزی بلاد کفر، اسپانیایی، مکزیکی، جایی را رهسپار شوم، طوری که گویی خانه پدری امان آنجا چشم انتظار بود. حالا کار ندارم به آمال و آرزوهای هنوز دست نیافته امان... راستش کف کردم و زبانم بد آمد وقتی دیدم توی فالم آمده...(آه این رو یادم رفت بگم!!! یک جاگفته من به احتمال زیاد ساکن هاوانا بودم
I don't know how you feel about it, but you were male in your last earthly incarnation
:D و تازه اینکه گفته
Your profession was that of a leader, major or captain
You had creative talents, which waited until this life to be liberated. Sometimes your environment considered you strange.

هاه! خوشتان آمد؟؟
حالا بخوانید جالبات احمقی نژاد و بعضی حُموقِ دیگر را
احمقی نژاد متولد 25 اکتبر 1956
همان روزی که خدا تصمیم گرفته بود امام زمان را ظاهر کند این عتیقه در آستانه قرن بیست و یکم از کُنای فاضل آب پَس افتاد و همه خلایق اندر کف اش به رکوع افتادند و آبِ قندها دادند و توبه ها نمودند و امام غائب مان برای بار سوم خود را سر به نیست نمود
...
You (He! not me) always liked to travel !!! and to investigate!!! You could have been a detective or a spy!!!
Your (his) lesson is to conquer jealousy and anger in yourself (Him self) and then in those who will select you (Him) as their guide. You (He) should understand that these weaknesses are caused by fear and self-regret!!!!!

اندر باب بعضی دیگر از حُموق هم که
17 July 1939
... دنیا را به »ـُه کشیدند
Ruthless character!!!!!!, carefully weighing his decisions in critical situations, with excellent self-
control and strong will. Such people are generally liked, but not always loved.
Your lesson is to combat violence and disharmony in our world, to understand its roots and origins. All global problems have similar origins!!!!!!!!!!! Doshman hah?

24 September 1902
هم که آن مغزِ کدو ننه اش »ـوزید اطلاعاتی در دست نداریم و تنها آیندگان را انذار می دهیم از عواقب احتمالی تولد نوزادی عَبوس و جانی که روزی می آید و همه دیکتاتورات جهان را درس خواهد داد...می دانم

نکته: این ها را باید با دیده ی بصیرت خواند البته

پ ن
دستشان درد نکند
...سرعت اینترنت را از شش صبح چنان بردند بالا که ما، کم کم بر آن شدیم به همه مقدسات و آرمان های انقلاب ایمان بیاوریم
سرشان بشکند
از 12 به بعد چنان کم کردن اش که ما دوباره به همه مقدسات و آرمان های انقلاب شدیداً پشت کرده ایم
باشد که آن روزِ مبارک
از ماتحت
به جای تخت و سختی کوبیده شوند

Feb 10, 2010

خطابه اندر میان باقالی و عدسی


ما از همین تریبون خود را محکوم می کنیم به فقدان عاطفه و شما را معاف می کنیم از هر نوع فشار احتمالی ناشی از به زبان آوردن هر نوع دشنامِ اجتماعی به این جانب به صورت تایپ و انواع مختلفِ خشن و تهوعٍ تاپیک


زیرِ صفر
امروز، روز مهمی استِ دو
این را نوشتم تا در آستانه ی نود سالگی وقتی برای نوه ها خاطرات حماسی ام را تعریف می کنم، یادم بیاید این روزِ مهم از روزهای مهمِِ کدام انقلاب بود؟ آاااااااااااه مبادا قاطی بشوند
0
از همگی می خواهم کمی کمتر بیخود باشند و کمی هم به اندازه ی لازم باخود و خود دار باشند شاید که زنده بمانند
1
بعضی ها تبحّر دارند در ریدن
شما خودتان را زیاد ناراحت نکنید
هرکس که می ریند فقط شلوار خودش را خراب می کند، مگر با او هم بستر یا هم وطن باشید
2
بعضی ها هم از بیخُ و بُن تعطیل اند بخدااااا. در مقابله با این افراد سعی کنید آرامش اتان را تا دقیقه ی آخر حفظ کنید و دقیقه ی آخر اگر دیگر خیلی سخت شد، این مقدار تحمل را آهسته آهسته کم کنید تا خسارت زیادی به طرف وارد نشود و در واقع همه ی آن همه دندان روی جگر نهادنتان بادِ هوا نشود که مجبور باشید بعدش مایعات خنک بنوشید
3
لطفاً
چنانچه حکومت عدل حسینی را قبول ندارید، حکومت عدل مـ ـیرحسینی راه نیاندازید
4
مراقب باشید
به آنها که نمی شود رو انداخت شما را نکُشند...پس بی زحمت کشته نشوید و بی زحمت بگذارید زمان هم در تـ ظـ ـاهرات شرکت کند




ز پوچِ جهان هیچ اگر دوست دارم







تو را ای طماطه...تو را دوست دارم
اگر دوست دارم

Feb 9, 2010

تُحَفِ خلقت



کسانی که سعی می کنند خدا را، با یک ای خدا از دهان شما، وقتی عنکبوتی می بینید، به شما اثبات کنند را چه کار می کنید؟؟
.
.
:| ما در خلقت اشان تامل می کنیم


Feb 8, 2010

رسالت مترجم و کشک



کتاب جیبی ای دارم با عنوان " فراماسونری" * . این کتاب به قلم ژاک شابو، روزنامه نگار فرانسوی نوشته شده و جناب مترجم محترم هم، شازده حسن اروندی تشریف دارند. ما کار به محتوای کتاب داریم، منتها الان کار داریم به شازده حسن اروندی. اولاً که آیا ما برای فن ترجمه قواعدی تحت عنوان حفظ امانت و این ها داریم یا نداریم؟ آیا برای مترجم، قانونی تحت عنوان زرِّ زیادی موقوف وضع شده است یا نشده است؟ چطوری است یک مترجم همان توی مقدمه به خودش اجازه می دهد بریند به هیکل نویسنده ای که دارد از صدقه سری اش نان می خورد؟؟

هـــــــــــــــــــــــــاه؟

توروقران...شما هم داشته باشید تا ما تنهایی یقه امان را ندراندیم: ..ژاک شابو، خود فراماسون و جزء لژ گلسرخ سکوت مطلق" است. تسلط او بر تاریخچه و اندیشه ی فراماسونری در نوشته هایش مشهود است. هر چند رگه های تعصب وی نیز در بعضی جاها کاملاً مشهود و در بعضی جاها به ضرب و مدد تلاش در مسیر "نگارش علمی" کمرنگ شده، اما داده ها و اطلاعات وی حتی در این موارد روشنگر و بیانگر بسیاری از پرسش های اذهان خوانندگان است، طوری که به سادگی بی پایگی رمز و رازها، بی مایگی مناسک و ناپختگی شعارها معلوم و مشخص می شود

بنده ی خدا این که نوشتی ترجمه نیست، فحــــــــــــش نامه است

من چیزی نمی گویم... ولی یــــــکی باید بهش بگوید رسالت مترجم را...دِ آخر پدر مادرت بیامرز،

اسم خودت را هم می زاری مترجم؟؟ خودت را با اَوادِم حساب کردی؟؟؟ تو به درد آخور گاو هم نمی خوری چه برسد ببندن ات به گاری؟ مَرَضَت است چیزی را که به زبان خر هم نمی شود حالی ات کرد، ترجمه ای می کنی که فقط خر حالی اش می شود؟ دِ نکن برادر من دِ نکن

هــــــــــــــــــــــــــاه

حالا باز هر چی تلاش کرده بریند از زوایای پیدای ریدمانش هم می شود، کاملاً و به وضوح به روشنگری ماسون های دو سده ی اخیرپی برد





باورمندانِ دورِ ماسونی ها، بر این عقیده بودند که پرگار و گونیا ابزار دست معمار بزرگ جهان، خداوند بوده که حال، بشر به آن درجه از کمال رسیده و خود این ابزار را به کار می گیرد، برای رسیدن به اوج و پیشی گرفتن از خدایان. شاید تعبیر دوری است اما تناسبات و نظم خاصی که بر معماری کلیساهای عظیم رنسانس حاکم است ما را به آمال و آرزوهای این افراد نزدیک می کند. پیش به سوی کمال به وسیله ی ابزاری که خادم انسان ها هستند در روزگار مرگ خدایان


پ ن1

. گرفته شده. در انگلیسی به معنای سنگ تراش ظریف کار می آید free stone mason کلمه ی فراماسونری احتمالاً از

ریشه این کلمه متعلق است به نخستین معماران مسیحی که برای کلیساها معماری شاهانه خلق می کردند. مردمانی خوش فکر و توانا و آگاه به همه ابهت ساختگی کلیسا و معتقد به توانایی و برتری انسان به خدایان مصنوع بشر. با این حال آنها خدایی را می پرستیدند که معتقد بودند او معمار بزرگ جهان است و اوست که جان را با عده ای هم فراماسونری را سنگ تراشِ آزاده معنی می کنند. یعنی سنگتراشی که بدون مزد کار نمی کند. که این تعبیر خیلی شبیه به کارگر آزاده، کاراکتر قدیمی و قوی مرام کمونیستی است. اعضای جمعیت فراسونری، خودشان را "ماسون" می نامیدند و محل اجتماعشان را "لژ" می گفتند

پ ن 2

اجتماع های قدیمی ماسون ها به علت ماهیت روشن بینی اشان که از آن به دین ستیزی تعبیر می شد، ناچار به صورت پنهانی و رمزی برگزار می شد و به خاطر همین خصلت پنهان کاری، چندان شناخته نشدند و هم چنان شناخته نمی شوند. این خود بیش از پیش اوهام و خیالات را بر ضد آنها دامن زد

پ ن3

فراماسونری یک سازمان واحد نیست و سازمان دهی مشخص ندارد بلکه مجموعه ی جمعیتهای مختلفی با آرمان های مختلفی است که نمی توان دقیقاً محور عقیدتی واحدی را برای آنها برگزید . به این دلیل که مختص به یک ملت خاص یا زمان مشخصی نمی باشند اما خاستگاه و محل رشد اش باز می گردد به اروپای غربی قرن هفدهم و هجدهم. هر چند که نسبت اش می دهند به هزار سال پیش، به این دلیل که در آن زمان ها اجداد فراماسونری ها صنف مشخصی داشتند. آن ها همان معماران بناهای عظیم مذهبی بودند.

پ ن3

دلیل اینکه مفهوم فراماسونری در شرق، هنوز در وهم و توصیفات نادقیقی سر می کند، شاید یکی به آن علت باشد که از قدیم جوامع فراماسون مرام و سلوک غریبی پیش گرفتند که مثل خیلی از جمعیت های خاص جهان، توجیه روانی مشخصی دارد آن ها برای تحدید خودشان از جامعه، آداب غریبی برگزیدند. تا همیشه مردم آن ها را مراتبی بالاتر از خود ببینند. دوم اینکه فراماسونری ها بعدها به خصوص قرن نوزدهم، شاخه های مختلفی پیدا کردند. در واقع مرام های مختلفی هم سو با ماسون ها پدید آمدند.

به عبارتی دیگر می توان گفت فراماسونری سنگ بنای روشنگری عقیده در جهان را علیه ادیان توحیدی به پا کرد، به طوریکه مرام و خطوط فکری ماسون ها در مکاتبی مثل کمونیست و لائیک و حتی فمنیست ها هم پیداست. در واقع رد پایی از ماسون ها را در بیشتر جنبش های چپی و روشنفکری پیشتاز غرب می توان یافت

پ ن4

شاید بتوان گفت فراماسونری زمانی به یک عقیده ی سیاسی درآمد، که بعد از سلطه ی بی رویه ی کلیسا و مذهب بر زندگی مردم، رفته رفته انسان را دعوت به تفکر در مورد موجودیت خود کرد و از الوهیت و اوهام و عقاید فرا زمینی که انسان را به اسارت کشیده بود، دور کرد. فراماسونری در ظاهر سلوکی غریب و شاید به نظر خیلی ها خوفناک داشتند، و همواره تبلیغ وسیع منفی بر علیه اشان در سراسر جهان روا بود. معمولاً اقلیت با هر مرام و سلوکی به علت اقلیت بودنشان محکوم می شوند. مسیحیت و اسلام در مقابل فراماسون ها ایستادگی می کردند و حتی تا به امروز خصومتی که اسلام با کمونیست و لیبرالیسم دارد، ریشه در اختلاف آرا با ماسون های قدیم دارد

پ ن5

پس از سلطه ی ادیان توحیدی بر جهان، ماسون ها شاید نخستین انسان هایی بودند که آگاهانه در مقابل آن ایستادند، نه با هدف براندازی آن، که با هدف روشنگری مردم به ماهیت حقیقی دین. آن ها بشر را به این حقیقت که مذهب ساخته ی نیاز انسان است هدایت می کردند. روز نخست بشر برای فرار از ترس و اوهامش به ساخت ذهنیاتی مقدس برای خود برآمد و از سنگ و چوب و آب شروع کرد تا ماه و ستاره و خورشید و رفته رفته با رشد ذهنی و خلاقانه اش، در غالب های متفاوتی توسعه اش داد تا به خدای یکتا و دست نیافتنی دست یافت

پ ن6

در ایران هم زمان با مشروطه و با آغاز جنبش روشنگری آن دوران و اصلاحات دینی، فراماسونری میان روشن گران آن روزها رواج یافت اما بیش از آنکه به جنبش روشنفکری آن دوران کمک کند، محصولی شد که بیشتر به حفظ منافع انگلستان و فرانسه در ایران کمک می کرد تا روشنگری مردم عامی ایران. متاسفانه ماسون ها در ایران، همچون بسیاری از آرا و سلوک انسانی، دستخوش بسیاری از فرصت طلبی های انسانی شدند. نمونه اش همان سید جمال الدین اسد آبادی ملعون و مزور که روی دو طناب می رقصید و چه قدر نان خورد از سر این بازی.

پ ن7

هنوز هم در مملکت ما به علت فهم ناقص مردم از مرام ماسونی و آرای حقیقی اشان، فراماسونری برابر است با شیطان پرستی و اسلام ستیزی و دست نشانده گی غرب و اینـــــــــــا... البته همان بهتر و خدا را شکر که پی نبرده اند، ببرند که خین می شود... ولــــــی باز هم، باز هم، باز هم دلیل نمی شود رسالت مترجم تغییر کند. می شود؟؟



Feb 4, 2010

دیروز و امروز


این روزها ... داغانم
و سرم شلوغ
چند نفر دارم
وقت کردنشان است
و یک نفر دارم برای دار
دو سه تایی هم گذاشته ام فعلاً
تا خوب برسند
برای تلاندن





آخر بنده ی خدا، بنده ی نیکو کار و صالح خدا، بنده ی سوگولی خدا، بنده ی ویژه ی خدا
بزنم کجایت را؟ تو که خایه نداری

این روزها حوصله ام ته کشیده
دلم برای هم اتاقیِ کودکی ام تنگ شده چقدر


...دیشب دلم برای یک نفر هم تنگ شده بود



و آخ حالم از نذر تو
به هم می خورد
از نمایش قرآن خوانی ات و
نیکوکاریت


دیشب یک نفرِ دیگر خیلی روی نِروِ ما بود