Jan 30, 2010

...حقایقی که اینترنت ورمی چیند



"مذهب، احتمالاً دومین منبع قدیمی است که پس از سکس، ذهن بشر را به خود معطوف کرده است"

جمله ی بالا از سوزان سانتگ(2004-1933)، فعال سیاسی، نویسنده و نظریه پرداز آمریکایی معروف بود.او بر این عقیده بود که بزرگترین دغدغه ی فکری بشر اول سکس است و بعد مذهب
سایتی هست که معمولاً آمار ارقام جالبی اعلام می کند. اساس داده های آماری این سایت از طریق گزارش هایی است که گوگل در اختیارشان می گذارد. در واقع برای بررسی یک موضوع مشخص، گوگل با فیلترینگ کلمات کلیدی اون موضوع، و قرار دادن نوعی کُنتر مجازی روی درگاه اینترنت و کاربر!!! می توانند آمار حدودی مراجعه مردم جهان، به اون موضوع رو بدست بیاورند و برای بازه زمانی مشخصی بررسی اش کنند. کار محققان این سایت در واقع، بررسی و نشان دادن اون داده هاست به صورت نقشه و نمودار وجدول و دست آخر هم نتیجه گیری می کنند. هر چند به نظر می رسد بعضاً تا حدی جانبدارانه و هدفمند با مواضیع خاصی برخورد می کنند یا اینکه نتایج حدودی هستند و شاید خیلی قابل استناد نباشند، اما این نوع آمار گیری حداقل این برتری کوچک را دارد که به خاطر ماهیت آزاد اینترنت، آرا حقیقی مردم را جمع می کند، لذا با این دیدگاه می توان تا حدی نتایج این تحقیق را ارزشمند و قابل توجه دانست
حـــــــــــــــــــــــــــــــالا
محققان این بار سوژه ی جالبی را در راستای حرف سوزان سانتگ بررسی کرده اند، با این هدف که نشان دهند نظریه ی او تا چه اندازه برای همه ی جهان صدق می کند
اینها اول در غالب چند نقشه میزان تراکم و پراکندگی مراجعت های مردم جهان به مقادیس مذهبی اشان از طریق اینترنت را بررسی کرده اند. اول همه عقاید مذهبی جهان را به چهار شاخصه از چهار آئین مختلف تقسیم کرده اند. برای این کار، چهار کلمه ی کلیدی الله، هندو، بودا و مسیح را، چهار شاخصه ی اساسی تحقیقشان درنظر گرفتند. گام بعدی آمدند چهار رنگ آبی، سبز، قرمز و زرد را به نشانه ی هر کدام از این شاخصه ها انتخاب کردند. مثلاً نقطه آبی به این معنی است که در آن نقطه کاربران، مسیح را بیشتر جستجو می کنند. بعداً میزان رجوع به هرکدام از این چهار شاخصه ی مذهبی را جداگانه در غالب چهار نقشه نشان دادند. خود همین نقشه ها نتایج جالبی دادند
اما قبل از بررسی نتایج این چهار نقشه که همه اشان روی یک نقشه تعمیم شدند، باید در نظر بگیریم که در این تحقیق چند موضوع تعیین کننده وجود دارد، مثل مسئله سواد و دیگری جایگاه تکنولوژی و میزان دسترسی به اینترنت و ماهیّت خود آن مذهب
به این معنا که، اگر در نقشه می بینیم که نقاط سبز در افغنستان خیلی کم هستند، طبعاً نشان دهنده ی آن نیست که مردم آنجا کمتر مسلمان هستند، بلکه عدم امکانات و دسترسی به اینترنت در آنجا را می رساند. اما مثلاً عدم روئیت هیچ نقطه رنگی در روسیه، بیشتر از آنکه کمبود امکانات باشد، لائیک بودن مردم روسیه را می رساند. این ها نکاتی هستند که باید قبل از بررسی نقشه ی زیر و قضاوت آن، به آن ها توجه داشت
. پس باید اعتراف کرد که این آمار جهانی نیست بلکه آمار کاربران اینترنت در سطح جهان است. اما از آن جایی که اینترنت یک شبکه جهانیست و روز به روز وسیع تر و رایج تر از دیروز می شود، لذا نتایج این تحقیق می توانند قابل توجه باشند.


همچنین شواهد موجود در نقشه را باید با در نظر گرفتن وضعیت معیشت مردم جهان و جمعیت و نوع آئین شان و همچنین حذف حدودی صحرای عربستان و صحرای بزرگ آفریقا و مناطق سردسیر قطب شمال و جنوب از بستر جغرافیایی تحقیق نیز، در نظر داشت
نتایج قابل توجه زیادی می شود از همین نقشه برداشت کرد که ما به مهم آن ها می پردازیم
! اول آن که پراکندگی و تراکم رجوع به مسیح چند برابر سایر شاخصه های مذهبی دیگر است و ظاهراً جای هیچ چک و چانه هم نذاشته است. هرچند که جمعیت مسیحیان جهان بیشتر است و روز به روز هم روبه افزایش است اما مقدار اغراقی که در نقشه شاهدش هستیم را می توان ناشی از رفاه نسبی این مردمان از سایر مردمان دین دار و بی دین دیگرِ جهان تفسیرش کرد
بر خلاف آنچه که گمان می رفت، بیشترین تراکم رجوع به الله نه در ایران است و نه در شبه جزیره عربستان، نه در عراق و نه افغانستان است... همانطوری که می بینید بیشترین آمار رجوع به کلمه الله و حواشی آن در آسیا، تا حد زیادی محدود است به ترکیه و تا حدودی سوریه و در قاره ی افریقا نیز در تونس، شمال الجزائر و مغرب می باشد. ما بقی اشان هم، پراکندگی جزئی در سطح دنیا دارند که چندان هم قابل توجه نیستند
اما موضوع قابل توجه و قابل تفسیر این جا، تفاوت چشم گیر ایران و ترکیه است در میزان مراجعت به مذهب از طریق اینترنت. در واقع سیری مردم ایران از دین، باعث می شود که این مردم در خلوت و برطبق واقعیت درون خود کمتر به مذهب بیاندیشند، و احتمالاً مردم ترکیه برعکس این امر در موردشان صدق می کند. در واقع هر دو ملت به دنبال آنچه می گردند که مصداقش را در جامعه ی خود کمتر دارند و نیازش را بیشتر احساس می کنند
انگلستان را می بینیم با تراکم بالایی از مراجعه به مسیحیت، که اصلاً تعجب نمی کنیم، برای اینکه غالب مردم انگلستان مرفه و مذهبی هستند
مقدار قابل توجهی مراجعه به بودا در اسپانیا می بینیم که حداقل برای من یکی تا یک ساعت پیش خیلی عجیب بود. چون آمار را هم دیدم که می گوید اكثريت مردم اسپانيا كاتوليك هستند، دو درصد هم به شاخه ديگر مسيحيت و تنها دو درصد به يك مذهب غيرمسيحي و هجده درصد اسپانيايي‌ها هستند كه اصلاً دين ندارند. اما وقتی در این نقشه میزان عظیمی از مراجعت مردم اسپانیا به بودا را می بینیم، تعجب می کنیم
باز هم یک تعجب بزرگ دیگر می کنیم! کشوری مثل فیلیپین چطور اینقدر تراکم مراجعه به مسیح در آن بالا است؟
!این دوتا تعجب بالا تفسیر جالبی دارد که والله بعد از مراجعه به ویکی پدیا برای ما جا افتاد.
فیلیپین در قرن نوزدهم مستعمره اسپانیا و در نیمه اول قرن بیستم مستعمره ی امریکا بوده، حاکمیت اسپانیا بر فیلیپین باعث شد که نود درصد مردم این کشور، مسیحی و کاتولیک بشوند و با مهاجرت مردم اسپانیایی زبان، از اروپا و آمریکای جنوبی به فیلیپین، فرهنگ این کشور شباهت زیادی به کشورهای لاتین پیدا می کند. بطوریکه حتی زبان های محلی اشان هم تحت تاثیر کلمات اسپانیایی قرار می گیرد. و در نتیجه دیگر نبایست خیلی تعجب کرد که چطوری است این همه نقطه آبی در فیلیپین و این همه نقطه زرد در اسپانیا می ببینیم
از این طرف چین را می بینیم با وسعت زیاد و امکانات رفاهی نسبتا خوب، اما به علت نداشتن دین، نقطه ای در آن نمی بینیم و از آن طرف ژاپن را می بینیم که بیشترین تراکم رجوع به بودا را در خودش دارد
اما موضوع جستجوی سکس در جهان، خیلی خیلی جالب تر از همه اینها بود که حالا نمی دانم نقشه اش چرا دیگر قابل روئیت نیست... نکته ی اساسی این نقشه هم این است که تعیین کننده ترین عامل تراکم و پراکندگی نقاط رنگی در یک سرزمین بازهم میزان رفاه و امکانات است در آن سرزمین . اما باز با در نظر گرفتن این نکته، نتایجی که نقشه دوم می دهد هم از حیث تراکم و هم پراکندگی نقاط بسیار قابل تامل است
اول آنکه نشان می دهد هر جایی که تراکم مذهب بالا است به همان میزان هم تراکم مراجعه به سکس در اینترنت یا به عبارتی در خلوت انسان ها هم بالاتر است.
اما در تمام نقاط جهان برخلاف نظریه ی سوزان سانتگ، مذهب بیشتر از سکس مراجعه داشته، مثلاً در آسیا مکان های خیلی کمی هستند که مراجعه به سکس از مراجعه به مذهب پیشی می گیرد. قابل توجه اینکه، ایران نقاط خیلی زیادی دارد که در آن ها مراجعه به سکس خیلی بیشتر از مراجعه به مذهب است. اما اگر ایران را با مردم آسیا عموماً در نظر بگیریم، نظریه ی جامعه شناس، سوزان سانتگ در موردشان نقض می شود، به این معنی که مردم آسیا بیش تر از آنکه به سکس رجوع کنند دنبال مذهبشان می گردند. نه فقط آسیا که بیشتر نقاط دنیا همین گونه اند طوریکه با توجه به نقشه، تنها مردم آمریکای شمالی و اروپایی ها هستند که نظریه ی سوزان سانتگ در موردشان صدق می کند
با توجه به اینکه سوزان سانتگ یک جامعه شناس و انسان شناس برجسته بود، و اگر چنانچه این نوع آمارگیری از طریق اینترنت را قابل استناد بدانیم، آنگاه جای سوال دارد که چطوری است نیم اعظم مردم جهان از قاعده ی او مستثنا می شوند؟
"!یا ایشان خیلی اشتباه کرده یا ما خیلی اشتباهی و غیر طبیعی زندگی می کنیم"

امـــــــــــــــــــا همانطور که همه می دانیم... اشتباه نکرده
باید فهمید که چرا آمارها با نظریه ی او مطابقت ندارند
یک نکته ای که الان به نظرم آمد، این بود که ما شرقی ها بعضی وقت ها خودمان هم از خودمان شرم و حیا داریم... یا نداشته باشیم هم، از اطرافیان ترس داریم ... و شاید حتی اینترنت آزادی را که سایر نقاط دنیا حالَش را می برند، ما خودمان از خودمان محروم می کنیم
.
پ ن
:( !!! من اگر ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکته نکردم از سرِ این نقطه ی تهِ خط

پ ن2
.نتیجه گیری های این پستِ داغان را موکول می کنیم به پست بعد و شب بخیر

Jan 29, 2010

همینجور دست رو دست؟



...این ها تاس جان های ما هستند


...خیلی استعداد دارند


...ببینید چطوری روی یک لِنگشان می ایستند

:( ...بلبلی هم براتان می زنند



تروخدا نبایست آخر
این دوتا را
Broadcast
کرد؟؟؟
:(

پیچِش


نمی دانیم چرا اینقدر بلاتکلیفی زده زیر دلمان
اضطراب ناشی از تنبلی در امر پیشبرد کارهایمان خیلی دارد می کشتِمان
چقدر ضرر است آدم، مادرجانِ قابلِ پیچاندنی داشته باشد
دیگر هرچه قدر هم بخواهی آدم صالح و راستگویی باشی نمی شود
و به نقطه ای می رسی که می بینی ای بابا همه را که پیچاندی رفت... و دیگر کسی نماند






Jan 27, 2010

از تبعیض جاتی که ما بردیم


متاسفانه ما از همان اوان کودکی، روحیات کمونیستی امان خیلی عُمقی بود، بطوریکه با هر نوع تبعیض اجتماعی، شدیداً دست به یقه می شدیم، از یکی نبودن اسب بازی بچه ها تا یک رنگ نبودن نوشابه گیر می دادیم چه برسد به تفاوت آدم بزرگ با آدم کوچک، که الله اکبر بود
بله... اوان کودکی سخت بود همینطوری قبول کنیم بعضی ها آدم بزرگند و بعضی ها بچه اند و دیگر همینه که هست ... چه تظاهراتی راه انداختیم در این راه و چه مبارزاتی، تا اینکه تقریباً پذیرفتیم و باده زهر را نوشیدیم که این یکی رسم روزگار است و نمی شود کاریش کرد... البته هر از گاهی مثل یک انقلابی اصیل، باز هم شاخ و شانه می کشیدیم و جفتک می آمدیم تو دل همه، که افاقه هم نمی کرد
اما اولین مبارزه ی حرفه ای ما، بر می گردد به دورانی که ما مهد می رفتیم. مادرما، من و داداشم را از سه-چهار سالگی روانه کودکستان کرد به زور. که اگر روانه تیمارستان مان کرده بود، الان صد بار عاقبت بخیرتر بودیم قطعاً
تو مهد یک روزی برگشتند گفتند فردا دخترها روسری بیاورند، پسر ها کمربند تا یادتان بدهیم چطوری ببندید و بعداً که می روید مدرسه احیاناً بچرید، بلد باشید و عقب مانده از دنیا نروید. یادش به خیر چه ذوق مرگ بودیم...خوب یادم است چه به به چَه چَهی برای خودم راه انداخته بودم...که اگر راه داشت، سوتین و ماتیک مادرم و سوئیچ و عینک پدرم را هم می بردم
فردایش آمد و رفتم طرز مصرف روسری و مقنعه را یاد گرفتم اما آن روز چیزهای مهم دیگری هم یاد گرفتم. فهمیدم که هرکسی موهایش بلند است باید روسری ببندد، هر کی هم شلوار پایش می کند، کمربند. که هیچ به کتم نرفت و همین باعث شد تمام معادلات مغزی ام بریزد به هم و گرفتار عذابی ابدی شوم
آن روز تنها کسی بودم، هم کمربند را بستم هم روسری! چه تیپ داغانی شده بودم بماند ولی چه قدر خوشحال بودم و احساس چند منظوره گی بهمان دست داده بود و بالا به پایین مهد را رژه می رفتم و خوش خوشانم بود تـــــــــــــــــــا اینکه نگاه غریب کش بچه ها، البته بعد از اینکه نامردها یک دور بازی راهم ندادند بدجوری حالم را گرفت. همان جا بود پی بردم که چقدر تلخ است و ضرر است، خودم این همه خوشبخت باشم و دیگری نه و از آن طرف هم آهسته آهسته سوژه ی جدید مبارزاتم، شکل گرفت. فهمیدم که بازهم پا گذاشته ام روی سیم خاردارهای یک تبعیضِ بی شرفِ جدید
آن روز با توپ پر آمدم خانه و روز کاملی را قیافه ی فیلسوف ترد شده ای به خودم گرفتم و آخرش را هم زدم زیر گریه فکر کنم. آن موقع مبارزاتم به همان جا ختم شد، چون خیلی اذیت شدم
فقط به این نتیجه ی مهم رسیدم این بار، حکایت، دیگر حکایتِ آدم بزرگ و بچه کوچولو نیست

!!! Give me Five یا ایها المسلمون




پ ن
این گردنبند از مادرِ مادر بزرگم به مادر بزرگم و بعد به خاله بزرگم و بعد هم از بدِ روزگار به من، چون تنها نوه مونث دختری خانواده ی مادری ام تشریف دارم، رسیده است

پ ن2
(; ... خداوند بر من ببخشاید




Jan 23, 2010

از اخلاق جات


امروز چیز عجیبی فهمیدم
مادربزرگم سال و اندی پیش از دنیا رفت
ممنونم، خدا رفته گان شما را هم بیامرزد
امروز فهمیدم که در اثر پیشرفت ناگهانی بیماری پارکینسون، دیگر قادر به بلع نبود
و آنقدر غذا نخورد و نخورد
تا اینکه همه توان بدنش تمام شد و قلبش ایستاد

این مرگ را به نوعی، اتانازی* می گویند


پ ن
واژه ی اتانازی یا یوتانازی ریشه ی یونانی دارد، به معنای مرگ راحت یا مرگ آسان*
امروزه اتانازی نوعی مرگ است و برای انسانِ بیماری بکار می رود که دیگر امکان خوب شدنش وجود ندارد و از وضعیت فعلی اش هم رنج می برد و یا به نوعی دچار مرگ مغزی شده است. اتانازی در بعضی کشورها می تواند اختیاری، نیمه اختیاری باشد. به این صورت که بعضاً بیمار با آگاهی قبلی، خود را از ادامه درمان یا عمل جراحی محروم می کند و این تصمیم منجر به مرگش می شود. به این می گویند اتانازی به روش غیر مستقیم. و دیگر آنکه فرد از نوعی بیماری لاعلاج، رنج می برد و برای رهایی از این سختی، خود را در اختیار کسانی می گذارد که از جانب شخص بیمار مقدمات مرگ او را با کمک روش های بدون درد، فراهم می کنند، که این ها را اتانازی مستقیم و عمدی گویند
چنانچه بیمار در صحت و هوشیاری تمام نباشد ، اتانازی، به صورت خودداری از انجام اعمالی است که سبب زنده ماندن بیمار شود
و درخواست این نوع اتانازی تنها از جانب اولیا بیمار ممکن است، که اینجا اتانازی یک عمل غیر مستقیم محسوب می شود. عملی برای اتمام حیات کسی که دیگر قادر به درک محیط و ادامه حیات بدون دستگاه و تغذیه غیر مستقیم نیاشد

پ ن 2
اولین بار اتانازی در دهه ی هشتاد میلادی در هلند به رسمیت شناخته شد و قوانینی برای اجرای آن بگونه ای که از دایره اخلاق و عرف خارج نشود وضع شد اما با این وجود اتانازی با مخالفان زیادی روبه رو شد که همه گی این عمل را بر ضد اخلاق و آئین آفرینش و حیات می دانند و معتقدند جان آدمی از آن خداوند است و دخالت در کار خدا کفر

پ ن 3
زمان نازی ها آلمان با هدف تعدیل نژادی، کشتاری جمعی راه انداخت که از طریق آن تمام کودکان عقب مانده ی ذهنی و جسمی زیر سه سال، در بیمارستان های خاصی کشته می شدند . اما کم کم به منظوررسیدن به جامعه ای متعالی، بچه های بزرگتر و نوجوانان دوازده ساله ی معلول را نیز به همین منوال حذف کردند

پ ن 4
در سوئد بیمارستانی ساخته اند مخصوص اعمال مربوط به اتانازی همراه با صدور گواهی فوت. آمار سال های اخیر نشان می دهد سالانه هزاران نفر از سراسر اروپا به این کلینیک مراجعه می کنند و تقاضای مرگ آسان دارند

پ ن 5
طرفداران اتانازی هنوز هم در اقلیت به سر می برند، چرا که بر اساس ادیان آسمانی، یهود، مسیح و اسلام، انسان نبایستی در کار خلقت دخالت کند که این حرکت از سوی خداوند پسندیده نیست و نوعی قتل نفس محسوب می شود و اگر چنانچه این عمل به درخواست
اولیا بیمار باشد، که دیگر هیچ، نوعی قتل عمد حساب می شود
و از طرفی دیگر رواج اتانازی، بعضاً برای سالمندان ممکن است سبب وحشت شان از بیمارستان و عدم اعتماد شان به پزشک معالج بشود
که این اصلاً خوب نیست
پ ن 6
تنها نمونه اتانازی غیر مستقیم و غیر عمد در ایران زمانی امکان پذیر است و مشکل جزائی و قانونی در برندارد، که قطع تمام دستگاه های پزشکی در موارد خاص، از سوی اولیا بیمار بلامانع و بلکه همراه با رضایت آنها باشد

پ ن7
نمی دانم من هیچ وقت دلش را خواهم داشت که مرگم آسان باشد یا نه؟

Jan 22, 2010

از بیخود بودگی یک انسان در تمام حالات


0
نمی دانم چه صیغه ای است. کله ی سحر همه ما را برخیز برخیز گویان بیدار کردند کــــــــــــــــــــــــــه روزی را صبح قسمت می کنند نجنبی جا می مانی ...رفتیم با قابلمه روزی امان را بگیریم متنها صف اش را پیدا نکردیم، دوباره برگشتیم سر جایمان کپیدیم هیچ آب از آب هم تکان نخورد
1
نمی دانم چه لذتی دارد آدم کله سحر بکوبد برود فاتحه آدمی که تا به حال هرگز ندیده آن هم به شهری که هرگز نرفته
با آدم هایی که هرگز هم سفرشان نبوده؟ این را جدی داریم می پرسیم

2
خانم خوبی، سال هاست هفته ای یک بار می آید، باغچه و پله های ما را نظافت می کند و می رود. پری خانم اما این روز ها پا به سن گذاشته و از پا افتاده برای همین چند بار اخیر دخترکوچکش را نیز که 18 سال را دارد، همراه خود می آورد
سیما و اندام این دختر زیبا و بی اندازه با شکوه است. انگار از یک خانواده سلطنتی اروپایی قرون وسطایی، اشتباهاً به ایران و این عصر و این شرایط پا گذاشته
این دختر را چه آسان می توانم در قالب دامن بلند چین داری با چند طبقه آستر با کمر باریک و آستین های افتاده اش تصور کنم و حتی آن چند شکوفه ی سفید و صورتی را که از پی هم می آیند و بینا بین رشته های بافته شده ی موهای چند لایه و جمع شده ی بالای سرش جای می گیرند
...
هر موقع که می آید مثل الان، معذب می شم و هی می خواهم آقا خدا رابه گافی که داده حالی کنم
هر موقع که می آید مثل الان، معذب می شم و به این حرف بابام بیشتر می رسم که همیشه می گوید تو را خدا اشتباهی نازل کرده اینجا، جای تو الان باید احتمالاً زیر پلی، توی جوبی یا دمِ مسجدی می بود
نه اینجا

3
...


4
باید فکری به حال زندگی ام بکنم


5
...


6
همه این حرف ها را زدیم تا همه گان دریابند نگاه ما به زندگی چه بی محتوا، مادی و شکل گرا شده است

زبان


خیلی جالب است که زبان انگلیسی چقدر کاربردی و زبان فارسی بعضاً چه گنگ و پر پر و بال می باشد.
در زبان انگلیسی با تفکیک جنسیتی فاعل کلی ابهام زادیی می شود از نقل قولها، رمان ها، حرف های غیر مستقیم غیر حضوری و گاهاً این باعث می شه از جمله ی سوالی بعدی که چه کسی منظورت است صرفه جویی کنی
انگلیسی، عربی، فرانسه و تا جایی که اطلاع دارم اکثر زبان های لاتینی، مذکر از مونث تفکیک شده...عجیبه که در زبان فارسی چنین تفکیکی نداریم. تا جاییکه من دقیقاً اطلاع دارم زبان کردی که ریشه ی مشترک اش با پارسی باستان هنوز محرز و بدیهی است و حتی می توان گفت نسخه ی اصل و دست نخورده ای از زبان های باستانی ایران بشمار می رود، بازهم این تفکیک جنسیتی در فاعل و شناسه فاعل را ندارد. در زبان ترکی دقیقاً نمی دانم که آیا در تمام شاخه های زبان ترکی برای اسم دوم شخص و سوم شخص، مذکر/ مونث دارند یا نه... در زبان عربی که دیگر زیادی تفکیک شده و به غیر از آنکه بر فاعل انجام دهنده ی کار دلالت داره بر خود فعل هم باید علامت بگذارند که معلوم کنند فاعل زن است یا مرد!!! ما حداقل از این باب با مردان تفاوتی نداشتیم و فارسی زبانان لازم نیست در میان خودشان اینقدر دقیق صحبت کنند
از دید کاربردی که به زبان بنگری شاید آسان تر به نظر آید اما این مزیت گاهاً ایجاد ابهام می کند و چاره ابهام زدایی شرح بیشتر است


پ ن
متاسفانه اطلاعات من در حوزه زبان شناسی، هر چند که رشته مورد علاقه ام است، کم و نادقیق است

ببند بب ببند ببند



اعصاب مصابم له شده است. دیگر نه تاب تحمل آدم ها را دارم نه تاب شنقتن ویس ویس گنجشکک های دم خانه امان، نه صدای بزمچه های زنجیری محله امان که نعره سرمی کشند : گــــــــــــــــــــــــــــل
ای لعنت به روح پدرشان که همینطوری ول می کنند این جانوران موذمار افسار گسیخته ی وحشی را
ای لعنت به پدر هرکس که بگوید پ می زنم دهانش را آب می کنم تا غلط بکند ما را نهیب زند هی پایان نامه پایان نامه
ای لعنت به خود کسانی که می رینند به همه دلخوشی های کوچک زندگی کوتاهم. ای بر پدرشان هم
من نه دیگر ملاحظه دارم تمام مزخرفات شما آدمک ها را نه می خواهم دشمن تان باشم نه دوست تان نه می خواهم قهرمان تان باشم نه ذلیل تان که حشره ای مردنی بودن صد میلیون بار دل انگیزتر است تا باشم از نژاد کثیفتان
.
.
.
.
.
شاید هم نه
.
من می خواهم فقط یک چیز
تو یکی دهانت را ببندی

Jan 16, 2010

پایان

من نشسته ام بی هیچ دلی بر تخته ی سنگینی بر ساحلی که اسمش یادم نیست
دارند از کنارم می گذرند زاغانِ سیاهی رو به آسمانی که انتهایش پیداست
و دارد پاره می شود
بندِ بلندِ لباس های کهنه ی رنگارنگِ سال های دور

Jan 15, 2010

از خوف جات


دیشب دوباره خوف برمان داشت
اینکه آخرِ ادرارت را با فشار نیروی ماهیچه ای ات تخلیه کنی
معنی اش اینه که داری پیر می شی؟
شاید هم یه جور سرطانی چیزی باشه... مهم نیست
فقط پیری نباشه

آره

Jan 14, 2010

کی می گه حکمت است؟ باید از این به بعد نذر کنیم تا به مرگ طبیعی بمیریم




دیشب قبل از خوابِ ما، خدا بادُ بورانِ بدی راه انداخته بود و هی می کوبید به در و پنجره ها انگار که می خواست همه را بِکند و ما را هم ببرد پیش آن بد بخت بیچاره های هائیتی. چقدر ترسیده بودم دیشب و البته انگار دچار توهم هم شده بودم چون صبحش همه گفتن به این شدت ها هم نبود دیگرُ، صدایش ترسناک بوده... دیشب داشتم مرور می کردم این بادُ بورانِ عجیب و یخبندان بی سابقه ی اروپا و گرمای بی سابقه ی خودمان و زلزله ی به این بـــزرگی. می گویند دیگر چیزی از هائیتی نمانده... هر چه شمردم دیدم امکان ندارد بزارتمان به مرگِ طبیعی بمیریم !!! چه بلائی می خواهد سرمان بیاورد؟ مگر دنیاداری بچه بازی است؟
یکی نیست بپرسد کی به تو تصدیق داده؟

و امــــــــــــــــــا هائیتی
ضمن اینکه این فاجعه ِ بشری را به همه ی بشریت تسلیت می گم، از اینکه از من و از مردمِ من کاری بر نیاد هم خیلی غمگینم و هم خیلی بهم زور دارد

وقتی این عکس بچه های هائیتی را دیدم که جنازه مادرنشان را هاجُ واج نگاه می کنند
منی که اصلاً گریه نمی کنم، چَقی اشکم درآمد و بعدش چند ساعتی حالم بد گرفت و بعد کلی آن بالا را غضبناک نگاه کردم تا حکمت بخورد تو سرَش. شاید اگر اختیار دار خودم بودم حضانت یک بچه هائیتی را به عهده می گرفتم. به جـــــــــــان خودم این کار را می کردم. چون تعداد شان خیلی زیاد است و قطعاً فاجعه ی بعدی هائیتی، مسئله ی کودکان بی سرپرست است .
کودکانی که از زلزله جان سالم به در بردند، اما کی می داند مصیبت بعد از زلزله چه بر سرشان می آورد؟ چه قشنگ می بود اگر فرد فردِ این بچه ها را دنیا به سرپرستی می گرفت و بعد که بزرگتر می شدند برمی گشتند و کشورشان را از نو می ساختند، مثل شهر موش ها...فقط محض قشنگی این حرفِ مسخره را زدم

پ.ن
ای آمریکا دستِ گل ات درد نکند

پ.ن 2
نهایت کاری که مردان مملکت من بکنند از ترسشان یک نمازِ دسته جمعی وحشت بخوانند و یک دعای چیزَکی بعدش یک آمینِ کِــــــش دار بیایند و آن عتیقه یک پیامکی چیزی بفرستد و تلویزیون خودمان برای خودمان صد بار پخش کند. این بدبخت ها دو زارم داشته باشند خرج مقدمات ظهور آقا امام زمان می کنند، بقیه اش را هم خالی می کنند توی حلقِ تروریست های مغز پشمکیِ جهان اسلام ، تا فواجع بشری هم از رونق نایفتد، هم آقا که آمد، خوشحال بشود و نفری ازش یک کارت صد آفرین جایزه بگیرند و آن دنیا پز بدهند

پ.ن 3
مطمئن نیستم یک کودک هائیتیایی از مملکت من خوشش بیاید

Jan 13, 2010

از کفرجات


خدای من
خدای خوب و مهربانِ من
من و قلبِ کوچکم
دیگر ترکیدیم

و می خواهیم دعا کنیم
سر به تن هیچ خالقی نباشد
ودیگرهیچ وقت نیازمند یاری سبزت نیستیم
می رویم روزی امان را از جای دیگری می گیریم
آره

پ.ن
.ما بچه بودیم بچه خوبی بودیم، ولی غاز به پاغازه هیچ ربطی ندارد
پ.ن2
لعنت به هر چه رساله و رسالت
پ.ن3
فایده ی رساله نوشتن برای ما این بود، یاد گرفتیم مم بعد در نوشتارمان از، "." ، "،" و "؛" به درستی استفاده کنیم و بعضی موقع ها هم از َ ِ ُ . قشنگترش می کند. جا دارد از تمامی بزرگان آموزشگاهی دانشگاهی و چراگاهی که در این مهم یاری نمودندمان و برای آن مقدار از بودجه مملکت که صرف شد در راستای اعتلای مان در امر نقطه گذاری، صمیمانه تشکر بنماییم

Jan 12, 2010

باخت


این قانون طبیعت است و هیچ گریزی ازآن نیست.
مگر آنکه صادق باشی و بپذیری و بعد دوباره آرام آرام شروع کنی
البته تبصره هایی هم داره
آدم اگر نخواد برنده باشه، بازنده هم نمی شه
آدم وقتی نخواد برنده باشه عملاً یک بازنده هم حساب می شه
یکی از آشناهی ما کنکوری است بدبخت. منم یه غلطی کردم گفتم فلانی بخون. می بازی ها! نمی دونم چرا این حرف مفت از دهنم تراوش شد
برگشت جواب داد که اصلاً هدفِ من بردن نیست که حالا بترسم ببازم. منم گفتم خب اگر اینطوریه که هیچی برو خوش باش که زندگی شیرینی در انتظارتِ و این حرف جدی بود و هیچ هم به کنایه نبود.

لعنت بر رساله و هرچه باغ موزه ی عالم

من برگشتم
چون دوباره اینترنت دار شدیم.
بازهم همین جا و بازهم همانجوری با این تفاوت که که که یک دماغ جدید دارم. بله من هم رفتم جز آدم های عملیِ و بیخودِ این زمانه. چه می شه کرد؟ آقا درست می گی در مورد ما اشتباه فکر می کردی. تقصیر خودت است که اشتباه فکر می کردی. چطور نفهمیدی ما هم از قماشِ همان ناخود باوران بیش نبودیم دیم دیم. آخر خودتان شاهد بودید کسی ما رو نمی گرفت که، حالا حداقل کمی امیدوارتریم که کسی ما رو بگیرد و آدم با امید زنده است است است دیگر

پ ن
دماغ قبلی امان خیلی قشنگتر بود

پ ن 2
باز هم لعنت بر هر چه رساله و هرچه باغ موزه از نوع مردم شناسی اش

پ ن 3
این روزها علاقه امان به خوردن پوست پرتغال زیاد شده. چرا؟ فصلی است؟